معنی کلمه طبق در لغت نامه دهخدا
فروزنده مجلس و می گسار
نوازنده چنگ با گوشوار
طبقهای زرین پر از مشک ناب
به پیش اندرون آبگیر گلاب.فردوسی.ز سیمین و زرین شتروار سی
طبقها و از جامه پارسی.فردوسی.طبقهای زرین وسیمین نهاد
نخستین ز قیدافه کردند یاد.فردوسی.طبقهای زرین و پیروزه جام
کمرهای زرین سیمین ستام.فردوسی.بزرین طبقها فروریختند
به سر مشک و عنبر فروبیختند.فردوسی.زبرجد طبقها و پیروزه جام
پر ازنافه مشک و از عود خام.فردوسی.چو حورانند نرگسها همه سیمین طبق بر سر
نهاده بر طبقها بر ز زرّ ساو ساغرها.منوچهری.چون آهن سوده که بود بر طبقی بر
در زیر طبق مانده ز مغناطیس احجار.منوچهری.هر آنگاه که آن محدث را بسوی گرگان فرستادی [ مسعود ] بهانه آوردی که در آنجا تخم سپرغم و ترنج و طبقها و دیگر چیزها آورده می آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 129 ). ندیمان را بخواند امیر، و شراب و مطربان خواست ، و این اعیان را بشراب بازگرفت ، و طبقهای نواله و سنبوسه روان شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282 ). بیست طبق زرین ، میوه آن انواع جوهر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435 ). گرد بر گرد این نرگسدانهای سیم ، طبق زرین برنهاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 403 ). گفت : بیارید آن طبق ، بیاوردند و از او سرپوش برداشتند سر حسنک را دیدیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185 ). [بوسهل ] فرموده بود تا سر حسنک از ما پنهان آورده بودند و بداشته در طبقی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185 ). آراسته به حوضها و طبقهای زرین و سیمین. ( تاریخ یمینی خطی ص 334 ).