معنی کلمه طباع در لغت نامه دهخدا
طباع. [ طَب ْ با ] ( ع ص ) مُهرزن. || سازنده هرچه باشد. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || سازنده تیغ. ( منتهی الارب ). شمشیرگر. ( مهذب الاسماء ) سازنده شمشیر. ( سمعانی ). || صاحب طبیعت ذکی. || کوزه گر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
طباع. [ طَب ْ با ] ( اِخ ) ابوجعفر محمدبن عیسی الطباع. از مردم بغداد. ( انساب سمعانی ورق 265 «ب » ).
طباع. [ طَب ْ با ] ( اِخ ) ابویحیی عیسی بن یوسف بن عیسی الطباع. از مردم بغداد. وی از خلیل بن محمد کلبی و بقولی کلابی و ابوبکربن عیاش و ابن ابی فدیک و بشربن عمر زهرانی و عموی او اسحاق بن عیسی حدیث کرده و برادرش محمدبن یوسف و ابوبکربن ابی الدنیا و عبداﷲبن محمدبن تاحیة ( کذا ) و قاسم بن زکریا المطرز و یحیی بن محمدبن صاعد و عبدالوهاب بن ابی حیة وراق الجاحظ از وی روایت دارند. او بسال 247 هَ. ق. درگذشته است. ( انساب سمعانی ورق 366 «الف » ).
طباع. [ طَب ْ با ] ( اِخ ) اسحاق بن یوسف طباع. از مردم بغداد که به اذنه رهسپار شد و در آنجا سکونت گزید. وی از مالک بن انس و حمادبن زید و سلام بن ابومطیع و جریریةبن اسما و فرعة ( کذا )بن سوید و عبدالرحمن بن ابی الزیاد و شریک و هیثم حدیث کرده و پسر برادرش محمدبن یوسف و ابوحاتم رازی و ابوالولیدبن برد انطاکی و عبدالکریم بن هیثم دیر عاقولی از او روایت دارند و احمدبن حنبل میگفت ابن طباع به آموختن فقه پرداخته و قریب چهل هزار حدیث حفظ کرده است و چه بسا که به تدلیس گرائیده است. وی بسال 224 هَ. ق. درگذشته است. ( انساب سمعانی ورق 366 «الف » ).