معنی کلمه طالب در لغت نامه دهخدا
من طالب خنج وتو شب و روز
اندر پی کشتنم چرائی.عنصری.طالب و صابرو بر سرّ دل امین. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389 ).
تو هم معشوق و هم عاشق تو هم مطلوب و هم طالب
توهم منظور و هم ناظر تو هم شاهی و هم دربان.ناصرخسرو.هنرجو ز آنکه در عقل او نکوتر
که باشی در زمانه طالب زر.ناصرخسرو.و اول شرطی طالبان این کتاب را حسن قرائت است. ( کلیله و دمنه ). آن سه که طالبند ( دنیاجویان ) فراخی معیشت... ( کلیله و دمنه ).
طالب آن است که از شیر نگرداند روی
تا نباید که بشمشیر بگردد رایت.سعدی.عنفوان شبابم غالب شدی و هوی و هوس طالب. ( گلستان ). و در زبان فارسی با مصادر شدن و کردن فعل مرکب بسازد چنانکه گویند طالب شد یعنی خواهنده و خواستار شد. و طالب کردن ، کسی را خواهان چیزی کردن واو را برانگیختن تا راغب چیزی شود :
قاصدی بفرست کاخبارش کنند
طالب این فضل و ایثارش کنند.مولوی.|| ناشد. ( المنجد ). || طالب خیر و نیکوئی. مستمطر. || طالب معروف و احسان. عافی. ( منتهی الارب ).
طالب. [ ل ِ ] ( اِخ ) رودی است در جنوب خوزستان معروف به رود طالب.
طالب. [ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه در 24/5هزارگزی جنوب قره آغاج و 47هزارگزی جنوب شوسه مراغه به میانه.کوهستانی و معتدل و مالاریائی است. با 59 تن سکنه. آب آن از رودخانه قراقلعه. محصول آن غلات و نخود و بزرک. شغل اهالی آن زراعت صنایع دستی و جاجیم بافی. راه آنجا مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).
طالب. [ ل ِ ] ( اِخ ) ابن عثمان الازدی النحوی المقری المؤدب ، المکنی به ابی احمد البغدادی. در روضات الجنات ص 338، نام و نسب و کنیت وی بشرح مسطور در بالا آمده بدون هیچ توضیح یا ترجمه.
طالب. [ ل ِ] ( اِخ ) ابن عثمان بن محمد، ابواحمدبن ابی غالب الازدی النحوی البصری. وی از ابوبکربن الانباری نحو فراگرفت ، و در فنون عربیت بارع ، و عارف به لغت بود، در پایان زندگانی نابینا شد. ولادت وی در 319 و در 396 هَ. ق. در روزگار خلافت القادر باللّه درگذشت.( معجم الادباء ج 4 ص 274 ). رجوع به عنوان قبل شود.