معنی کلمه طاق در لغت نامه دهخدا
به یک دست ایوان یکی طاق دید
ز دیده بلندی او ناپدید.فردوسی.همه خانه سرگین بد از گوسفند
یکی طاق بر پای و جای بلند.فردوسی.به بوزرجمهر آنگه آواز کرد
ز طاق شکسته پس آغاز کرد.فردوسی.فراوان ازو طاقها کرده بود
همانجای قیصر برآورده بود.فردوسی.بفرمود خسرو بدانجایگاه
یکی گنبدی تا به ابر سیاه
درازا و پهنای آن ده کمند
به گرداندرش طاق های بلند.فردوسی.شما می گسارید خرم سه روز
چهارم چو خورشید گیتی فروز
برآید یکی کلبه سازم فراخ
سر طاق برتر ز دیوار طاق.فردوسی.همان تخت پرویز ده لخت بود
جهان روشن از فرِّ آن تخت بود
همه طاقها بسته بودی ازار
ز خزّ و سمور ازدر شهریار.فردوسی.گور عراقی را دیدم در مسجد، آنجا که مشهد است در طاقی به پنج گز از زمین تا طاق. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 549 ). ستودان ، گورستان گبران بود؛ همچون طاقی برآرند. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ).
طاق ایوان جهان گیر و وثاق پیرزن
از نکونامی طراز فرش ایوان دیده اند.خاقانی.ور صدائی آید از طاق فلک
هم فلک کیوان ستان میخواندش.خاقانی.بگذار زهد بی نمک ، هل تا فرود آید فلک
هر رخنه کآید یک به یک ، بر طاق ویران آمده.خاقانی.مرکب همت بتاز یکره و بیرون خرام
از سر طاق فلک تا بحد استوا.خاقانی.گردون چو طاقی از برش ، بسته نطاقی بر درش
در هر رواقی آزرش ، برهان نو پرداخته.خاقانی.طاقها بمد بصر برکشیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
|| گنبد طارم و مجازاً به معنی آسمان :
ورنه قدرش داشتی طاق فلک
کرسی خاک از میان برداشتی.خاقانی.بنا نو کنی این کهن طاق را
ز غفلت فروشویی آفاق را.نظامی. || ایوان. ( لغت فرس اسدی ) :
نهاده به طاق اندرون تخت زر
نشانده به هر پایه ای در گهر.فردوسی.در طاق صفه تو چو بستم نطاق خدمت
جز در رواق هفت فلک منظری ندارم.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 282 ).