طاغی

معنی کلمه طاغی در لغت نامه دهخدا

طاغی. ( ع ص ) از حد درگذرنده. ( منتهی الارب ). کسی که از حد طاعت و ادب درگذشته باشد. ( غیاث اللغات ). || نافرمان. ( منتهی الارب ). ج ، طغات. ( مهذب الاسماء ). غیرمنقاد. عاصی. سرکش. مرید. متجاوز از حد و قدر. غالی در کفر. زیاده رو. || ستمکار. ( منتهی الارب ) :
زمین تو گوئی مر خصم ملک را بگرفت
بدان زمان که برآمد ز طاغیان فریاد.مسعودسعد.چو روز رزم تو بر طاغیان خزان باشد
ز خون چگونه کند ذوالفقار تو گلشن.مسعودسعد.تیغ او اندر زمانه حشمتی منکر نهاد
تا ازو طاغی و یاغی عبرتی منکر گرفت.مسعودسعد.ندانستند که تأیید دین محمدی ، رایت هر طاغی نگونسار کند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 392 ).
زانکه انسان در غنا طاغی شود
همچو پیل خواب بین یاغی شود.مولوی.هارون الرشید را چون ملک و دیار مصر مسلم شد، گفتا بخلاف آن طاغی که بغرور ملک مصر دعوی خدائی کرد، نبخشم این مملکت را الا به خسیس ترین بندگان. ( گلستان ). و در فارسی کلمه طاغی با فعل «شدن » ترکیب میشود و به معنی نافرمانی کردن بصورت فعل لازم به کار میرود.

معنی کلمه طاغی در فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) ۱ - نافرمان ، سرکش . ۲ - ستمکار، ظالم .

معنی کلمه طاغی در فرهنگ عمید

سرکش، طغیان کننده، گردنکش.

معنی کلمه طاغی در فرهنگ فارسی

طغیان کننده، ازحددرگذرنده، ظالم، سرکش، گردنکش
( اسم ) ۱ - آن که از حد طاعت و ادب درگذشته باشد . ۲ - نافرمان طغیان کننده سرکش . ۳ - ستمکار ظالم جمع : طغات .
از حد در گذرنده یا نافرمان

جملاتی از کاربرد کلمه طاغی

منافقی که رتو طاغیست چون زنبور چو کرم پیله قزا کند خودشو کفنش
و گفت: هرکه گرسنگی کشید شیطان گرد او نگردد بفرمان خدای چون سیر بخوردید، طلب از حد در گذرید و طاغی شوید.
طاغیان و عاصیان را سر بسر کردی مطیع ملحدان و گمرهانرا جمله بر کردی بدار
روزی دو، باغِ طاغیان گر سبز بینی، غم مخور چون اصل‌های بیخ‌شان از راهِ پنهان بشکنم
همواره گرد شمس بگردند این نجوم چونانکه گرد قلعه طاغی سواره‌ها
جوقی ازین زرد گوش گاه غضب سرخ چشم هر یک طاغی و دیو رهبر طغیان او
آلبر کامو وی را شاعری طاغی می‌نامد، که حتی بر خودش طغیان کرد و به خودکشی معنوی دست زد.
کان سپهداران یونانی بر او طاغی شدند بسکه بودند از سفر خسته ز جنگ اندر عذاب
لطف تو گر بطاغی و بریاغی کوشد کند تسلی و تسکین را
طاقی ز ملکداران باقی بمان بملک وز تیغ جان طاغی و یاغی ز تن برآر
آن گه در آمدند گرد لشکر متمرّدان، همه را کشتند، مگر نه تن که از سر تیغ حیدر بجستند. هر کجا در اطراف عالم متمرّدی، طاغیی، باغیی، کافری، منافقی مبتدعی بماندست همه از اصل آن نه تن خاستست، تا ترا معلوم گردد که تأثیر دل بنده مؤمن پیش از تأثیر فلک است در آسمان. آنچه در آسمان و زمین یابی، در خود یابی، و آنچه در بهشت و دوزخ یابی در خود یابی، و آنچه در خود یابی، نه در آسمان یابی و نه در زمین، نه در بهشت و نه در دوزخ.