معنی کلمه طارم در لغت نامه دهخدا
بعون نعمت عشق تو فارغم ز نعیم
نه جوی شیر شناسم نه طارم انگور.
ثناها همه ایزد پاک را
ثریاده طارم تاک را.نورالدین ظهوری مست ترا بطارم تاک است دیده باز
مستغنی از تفرّج این سبز طارم است.نورالدین ظهوری.و این بیت سالک قزوینی که در مدح جلال اسیر گفته بکسر راء نیز متحقق میشود :
سیاره این بلند طارم
خوانند ورا ابوالمکارم.( از آنندراج ).و ضبطت الکلمة فی اللسان و غیره بکسر الراء، و هو الموافق للوزن العربی ، و ضبطت فی المعیار و عند ادی شیر، بسکونها و قال الاول ( معرب طارم ) یعنی بضم الراء. و قال الثانی معرب عن تارم و لم یضبط الراء. و الظاهر ان ما قاله المعیار اصح ، ولکن مع فتح الراء فان فی ترجمة البرهان القاطع ص 412 طارم بوزن آدم و معناه مقارب للمعنی الذی هنا و اما تارم بالتاء فانه بفتح الراء ایضاً. ( حاشیه المعرب ص 224 ). طارمه. طارمی. || بام خانه. ( برهان ). || طاق خانه. ( اوبهی ). || خانه بالا. ( بحرالجواهر ). || دیدگاه. ( اوبهی ) :
بنشان بطارم اندر مر ترک خویش را
با چنگ سغدیانه و با یالغ و کدو.عماره.زمین ز مرد شود تنگ چون کهن بیشه
هوا ز گرد شود تیره چون سیه طارم.فرخی.لاجرم دشمنان به زندانند
خواجه شادان بطارم و گلشن.فرخی. || خانه را گویند که از چوب سازند همچو خرگاه و غیره. خانه چوبین. و به معنی گنبد نیز آمده است. ( برهان ). و در بهار عجم آمده خانه چوبین. چون خرگاه و سراپرده و گنبد. ( غیاث اللغات ). خرگاه. ( زمخشری ). قبّه. ( برهان ) :
هر آن روزی که بنشستی به طارم
بطارم در تو بودی باغ خرم.( ویس و رامین ).کنار بام وی را کاخ و طارم
زمین پر گل او را خزّ و ملحم.