معنی کلمه طابع در لغت نامه دهخدا
طابع. [ ب َ ] ( ع اِ ) انگشترین. || آنچه بدان بر عطایای مرسوم و مانند آن نشان و علامت کنند. و منه : علیه طابعُ الشهداء؛ ای علامتهم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).و کسرالباء لغةُ فی الکل. ( منتهی الارب ). || انگشتری و هر چه بدان مهر کنند. || آلت داغ که بدان چارپایان صدقات را نشان کنند. ( شمس اللغات ). || مهر خرمن. شگل. ( مهذب الاسماء ).