معنی کلمه طائر در لغت نامه دهخدا
گر بپر گوئیش گوید اُشترم
ور بگوئی بار گوید طائرم.مولوی.طائر دولت اگر بازگذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند.حافظ.طائر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم.حافظ. || کردار. کار. عمل. ج ، طَیر. جج ، طیور و اطیار. قوله تعالی : الزمنا طائره فی عنقه ( قرآن 13/17 )؛ ای عمله. ( منتهی الارب ). || دماغ. ( منتهی الارب ). || آنچه بدان فال گیرند نیک باشد یا بد. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). قوله تعالی : قالوا طائرکم معکم. ( قرآن 19/36 ). گفتند فال بد و شوم شما با شماست. ( تفسیر ابوالفتوح رازی سوره یس ). طائرکم عندکم ؛ ای فالکم ( قرآن ، تفسیر ابوالفتوح رازی سوره نمل ). || عمل مرد که مقلد آن است. || بهره. || روزی. || خشم. ( منتهی الارب ). || و فی الحدیث کأن علی رؤسهم الطیر؛ ای ساکنون هیبة. و اصله ان الغراب یقع علی رأس البعیر، فیلقط منه القراد، فلایتحرک منه البعیر، لئلا ینفر عنه الغراب. ( منتهی الارب ). || حظّ. بخت. ( دهار ).
- ساکن الطائر ؛ باتمکین. ( منتهی الارب ).
- طائران فلک ؛ فرشتگان. طائران قدس :
گرت باید که طایران فلک
زیر پرّت بپرورند بناز
هرچه جز لااله الاّاﷲ
همه در قعر بحر لا انداز.سنائی.- طائر سدره ؛ طائر سدره نشین ، کنایه از جبرئیل است. ( برهان ).
- طائر قدس ؛ طائر عرش. جبرئیل. ( آنندراج ).
- طائر قدسی ؛ کنایه از فرشته و ملک باشد. ( برهان ).
- طائر قیاس ؛ کنایه از قوه دراکه :
منقار بند کرده ز سستی هزار جای
تا اولین دریچه او طایر قیاس.عرفی ( آنندراج ).- طائر قبله نما ؛ مرغ قبله نما. رجوع به مرغ قبله نما شود. ( آنندراج ).
- طائر میمون ؛ بخت نیک. اقبال. بخت :
دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین
طائر میمونش باشد هرزمانی خواستار.منوچهری.طالع مسعود پیش بخت تو طالع شود
طائرمیمون فراز تخت تو طائر شود.منوچهری.دیدن او بامداد خلق جهان را