ضمین

معنی کلمه ضمین در لغت نامه دهخدا

ضمین. [ ض َ ] ( ع ص ) پذرفتار. کفیل. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). پایندان. ج ، ضمناء. ( مهذب الاسماء ). ضامن. ( غیاث ) :
زهی بدولت ملک تو چرخ گشته ضمین
زهی بنصرت و فتح تو دهر کرده ضمان.مسعودسعد.همه شب نیارامید از سخنهای باخشونت گفتن که فلان انبازم بترکستان است... و این قباله فلان زمین و فلان چیز را فلان کس ضمین. ( گلستان ).

معنی کلمه ضمین در فرهنگ معین

(ضَ ) [ ع . ] (ص . ) کفیل ، ضامن .

معنی کلمه ضمین در فرهنگ عمید

۱. ضمان، کفیل، عهده دار غرامت، پایندان.
۲. بیمار زمین گیر که گرفتار بیماری دائم باشد.

معنی کلمه ضمین در فرهنگ فارسی

( صفت ) کفیل ضامن پایندان جمع : ضمنائ .
پذرفتار . کفیل

معنی کلمه ضمین در ویکی واژه

کفیل، ضامن.

جملاتی از کاربرد کلمه ضمین

- هیچ تضمینی برای آماده بودن سرور توسط تهیه‌کننده سرویس داده نشده باشد.
عقل بر هوش او شده است ضمین عدل بر داد او ستاده گواه
کفرش از اسلام پیدا می شود معجز اندر سحر تضمین می کند
بهشتی گشت تضمین در گلستان در آمد شبچراغی در شبستان
در بیان حال این معنی ز شعر انوری بهر تضمین می کنم بیتی مناسب انتخاب
نگفته هیچ کس بر وزن ابروی تو مصراعی مگر خطت کند بر پشت لب تضمین ابرو را
به رسم تضمین این بیت دلکش آوردم ز شعر شیخ که جانم به طبع دارد دوست
به نام تو یک بیت تضمین‌ کنم که منصورگفته است در باستان‌:
شد سعیدا در خیال این غزل همچون هلال بیت ابروی تو را گویا که تضمین کرده است
جاه تو به شادی ها گشتست ضمینی جود تو به روزی ها کرده ست ضمانی
بیتی که گفته بودم تضمین کنم همی چون هست گفته من بگذار تا کنم