ضمین. [ ض َ ] ( ع ص ) پذرفتار. کفیل. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). پایندان. ج ، ضمناء. ( مهذب الاسماء ). ضامن. ( غیاث ) : زهی بدولت ملک تو چرخ گشته ضمین زهی بنصرت و فتح تو دهر کرده ضمان.مسعودسعد.همه شب نیارامید از سخنهای باخشونت گفتن که فلان انبازم بترکستان است... و این قباله فلان زمین و فلان چیز را فلان کس ضمین. ( گلستان ).
معنی کلمه ضمین در فرهنگ معین
(ضَ ) [ ع . ] (ص . ) کفیل ، ضامن .
معنی کلمه ضمین در فرهنگ عمید
۱. ضمان، کفیل، عهده دار غرامت، پایندان. ۲. بیمار زمین گیر که گرفتار بیماری دائم باشد.