معنی کلمه ضمان در لغت نامه دهخدا
زهی شهریاری که گوئی ز ایزد
به رزق همه عالم اندر ضمانی.فرخی.سپاهسالاری دادیم ترا امروز چون در ضمان سلامت بنشابور رسیم خلعت بسزا فرموده آید. ( تاریخ بیهقی ص 34 ). چون در ضمان سلامت بغزنین بازآییم بخدمت باید آمد. ( تاریخ بیهقی ص 207 ). چون در ضمان سلامت و نصرت ببلخ رسیدیم... ( تاریخ بیهقی ص 208 ). چون در ضمان سلامت همگان بدرگاه رسند ما نیز اقتدا به خان کنیم. ( تاریخ بیهقی ص 213 ). چون ببلخ رسیم در ضمان سلامت آن را پیش خواهیم گرفت. ( تاریخ بیهقی ص 84 ). چون در ضمان سلامت آنجا رسیم گروهی از ترکمانان فروگرفته آید. ( تاریخ بیهقی ص 405 ). طاهر را مثال بود تا مال ضمان گذشته و آنچه اکنون ضمان کرده اند بطلبد. ( تاریخ بیهقی ص 345 ).فرمود که مال ضمان را از باکالیجار والی گرگان بباید خواست. ( تاریخ بیهقی ص 383 ).
تا مزاج روح ماند معتدل درعهد تو
دانه جو در ضمان حفظ کافور آمده.لامعی.صد عید چنین ضمان کند عمر
دولت به ازین ضمان ندیده ست.خاقانی.گو چرخ مکن ضمان روزی
همت بدل ضمان ببینم.خاقانی.عدل همام گفت که ما حرز امتیم
ما در ضمان خلق و خدا در ضمان ماست.خاقانی.او سال را بدولت و تأیید ضامن است
نوروز تازه روی ز روی ضمان اوست.خاقانی.به ایمانی بلیغ و ضمانی وثیق زن را بخانه آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 346 ). در ضمان نصرت و کنف قدرت روی با غزنه نهاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 304 و 305 ). امیر نصر در کنف اقبال و دولت و ضمان تأیید و نصرت روی به مستقر عزّ خویش نهاد. ( ترجمه تاریخ یمینی صص 225 - 226 ).
بدارید چندی کف از دامنش
وگر می گریزد ضمان بر منش.سعدی ( بوستان ).- ضمان کردن ؛ متعهد گردیدن. ضمانت کردن. پایندانی. بر عهده گرفتن :
با او به وفا ملک ضمان کرد و نکرده ست
با هیچ ملک ملک بدینگونه ضمانی.فرخی.