معنی کلمه ضمار در لغت نامه دهخدا
ضمار. [ ض َ ] ( اِخ ) جایگاهی است و در آن وقعه ای بنی هلال را. ( معجم البلدان ).
ضمار. [ ض َ / ض ِم ْ ما ] ( اِخ ) نام بتی است عرب را. رجوع به بت شود. عبدالملک بن هشام گوید مرداس ابوالعباس بن مرداس را بتی بود و پرستش او می کرد. چون مرگش فرارسید پسر خویش عباس را بخواست و گفت ای پسر ضمار را پرستش کن که سود و زیان تو به دست اوست. عباس نزد ضمار آمد و از درون آن بت شنید که منادیی این ابیات می سرود:
قل للقبائل من سلیم کلها
اودی ضمار و عاش اهل المسجد
ان الذی ورث النبوة و الهدی
بعد ابن مریم من قریش مهتد
اودی ضمار و کان یعبد مرّة
قبل الکتاب الی النّبی محمّد.
عباس چون ابیات بشنید ضمار را بسوخت و بنزد پیغمبراکرم آمد و اسلام پذیرفت. ( معجم البلدان ).