معنی کلمه ضلال در لغت نامه دهخدا
در بحر ضلال کشتیی نیست
جز حب علی بقول مطلق.ناصرخسرو.حجت دینیم سوی اهل خراسان
خار و خس چشم کور اهل ضلالیم.ناصرخسرو.اندر آن منصب سعی ضلال و جهد محال پیش گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 202 ). در هواداری و حفظ خاندان کریم اتابکی تعصب نمود و حق گزاری کرد و با هیچ متغلب درنساخت و بر چند فرزه که در تدبیر دیوان او بود قناعت کرد و بدانست که همه بسته ضلال و خسته ٔنکال خواهند شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 11 ).
صورتی از صورت دیگر کمال
گر بجوید باشد آن عین ضلال.مولوی.قولهم : هو ضلال بن التلال ؛ یعنی او و پدرش شناخته نمی شوند. ( منتهی الارب ). || ذهب فی الضلال و التلال ؛ از اتباع است. ( مهذب الاسماء ).
- ضلال بن السبهلل ؛چیز باطل ، و این نعت نامی است هر موضوع باطلی را. ( منتهی الارب ).
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضَلال در مقابل هدی استعمال شود، چنانکه غی را در مقابل رشد استعمال کنند. عرب گوید: ضل بعیری و نگوید غوی ، و ضلال آن باشد که رونده راه اصلاً بمقصد خویش راهی نیابد. اما غوایت آن است که بسوی مقصد راه راست نباشد. و گفته اند که ضلال آن است که خطای شی ٔدر جای خود باشد و راه صواب بسوی او نیابند، و نسیان آن است که شی چنان از ضمیر آدمی بگریزد که دیگر در خاطر خطور نکند. دیگری گفته ضلال انحراف از راه است است و ضد آن هدایت باشد. دیگری گوید فقدان آنچه رساننده بمقصود است آن را ضلال گویند. دیگری گفته : سلوک راهی که آدمی را بمطلوب نرساند ضلالت است و وصول بمقصود از راه راست را هدایت نامند زیرا راه راست پیوسته یکی باشد، اما گمراهی راههائیست مختلف زیرا خلاف مستقیم متعدد است. کذا فی کلیات ابی البقاء - انتهی.