ضرور

معنی کلمه ضرور در لغت نامه دهخدا

ضرور. [ ض َ ] ( ع ص ) بایسته. واجب. لازم.
- ضرور بودن ؛ بایستن. دربایستن. صاحب آنندراج گوید: مخفف ضرورة و بعضی مخفف ضروری گمان برده اند بمعنی ناگزیر، و با لفظ آمدن و بودن مستعمل :
گاهی به درد دشمن و گاهی به داغ دوست
عمری چنین به حکم ضرور تو سوختم.بابافغانی.بمجلس نوجوانان را کهن پیری ضرورآمد
مرارت دارد این معجون به تأثیری ضرور آمد.میر محمدعلی رائج.از لطف توام هرچه ضرور است مهیاست
چیزی که من امروز ندارم غم فرداست.شفیع اثر.

معنی کلمه ضرور در فرهنگ معین

(ضَ ) [ ع . ] (ص . ) واجب ، لازم .

معنی کلمه ضرور در فرهنگ عمید

لازم، واجب، نیاز، حاجت.

معنی کلمه ضرور در فرهنگ فارسی

مخفف ضرورت یا ضروری به معنی لازم و واجب
( صفت ) واجب لازم بایسته یا ضرور بودن . بایستن در بایستن لازم بودن .

معنی کلمه ضرور در ویکی واژه

واجب، لازم.

جملاتی از کاربرد کلمه ضرور

اگر ضرورت ازین سان نگیردم دامن چگونه دل دهدم کز در تو درگذرم
نماز بر خم محراب آسمان چه ضرور هلال ابروی دلدار قبله‌گاهت بس
ولی گر ضرورت بود پای‌بند نگه دار خود را نکو از گزند
گزک ضرور نباشد شراب غفلت را دلت بر آتش حرص اینقدر کباب چراست؟
علم دارد طرق گوناگون مرو از حد ضرورت بیرون
در وعده ی وصلی که دهد، صبر ضرور است یک غنچه درین باغ به صد سال گشاید!
ضرور شد پی روزی شدن چه دانستم کزین کران جهان تا بدان کران بدوم
بقدر ضرورت ز دنیا بگیر مکن بار بر خود گران و ملنگ
گفت او هم از ضرورت کای اسد از چو من لاغر شکارت چه رسد
ضرورت را بریدم زوکه تا در عرصهٔ محشر بپیوندم ابا پیغمبر و آل میامینش