معنی کلمه ضرور در لغت نامه دهخدا
- ضرور بودن ؛ بایستن. دربایستن. صاحب آنندراج گوید: مخفف ضرورة و بعضی مخفف ضروری گمان برده اند بمعنی ناگزیر، و با لفظ آمدن و بودن مستعمل :
گاهی به درد دشمن و گاهی به داغ دوست
عمری چنین به حکم ضرور تو سوختم.بابافغانی.بمجلس نوجوانان را کهن پیری ضرورآمد
مرارت دارد این معجون به تأثیری ضرور آمد.میر محمدعلی رائج.از لطف توام هرچه ضرور است مهیاست
چیزی که من امروز ندارم غم فرداست.شفیع اثر.