ضرط

معنی کلمه ضرط در لغت نامه دهخدا

ضرط. [ ض َ ] ( ع مص ) ضَرِط. تیز دادن. ( منتهی الارب ).
ضرط. [ ض َ رِ ] ( ع مص ) ضَرط. تیز دادن. ( منتهی الارب ).
ضرط. [ ض َ رَ ] ( ع اِمص ) سبکی ریش. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || باریکی ابرو. ( منتهی الارب ). تنکی ابرو. ( منتخب اللغات ).

معنی کلمه ضرط در فرهنگ معین

(ضَ ) [ ع . ] (مص ل . ) گوز دادن ، تیز دادن .

معنی کلمه ضرط در فرهنگ فارسی

( مصدر ) تیز دادن گوز دادن .
سبکی ریش ٠ یا باریکی ابرو

معنی کلمه ضرط در ویکی واژه

گوز دادن، تیز دادن.

جملاتی از کاربرد کلمه ضرط

وگر آن فسوه ضرطه‌ای گردید انقلابی شود پدید از آن
سرفه‌کنان دمبدم ضرطه زنان پی ز پی سرفه‌به‌اخلاط جفت‌ضرطه‌به‌غایط عجین
آنکه دایم از نفیر ضرط رندان بربروت چاشنی زد بر سبیل و پوز چخماقی منم
کمتر از یک فسوه بود بادش از صد ضرطه بیش رفت و پنداری ورم بیرون شد از اعضای یزد
چون معشوق بر مکامن حروف وقوف یافت که امشب زحمت ها زایل و سعادت ها حاصل است، با خود گفت: «الدهر فرص و الا فغصص». در حال به قدم اشتیاق، روی به وثاق معشوق نهاد و آن شب هر دو به شادی و خرمی بر بساط نشاط بودند و از بدو رواح تا ظهور صباح در تجرع اقداح افراح بگذاشتند و طوطی همه شب از شبکات قفس بیرون می نگریست و آن احوال مطالعه می کرد و بر صحیفه ورق دل می نگاشت و می گفت: «العیر یضرط و المکواه فی النار».
پیش چنان سرفه‌یی رعد شده شرمسار نزد چنین ضرطه‌یی کوس شده شرمگین
سرفهٔ بالا خشن ضرطهٔ سفلی عفن جان به تنفر از آن دل به تحیر ازین