ضراعت

معنی کلمه ضراعت در لغت نامه دهخدا

ضراعت. [ ض َ ع َ ] ( ع مص ) فروتنی نمودن. || خواری نمودن. ( تاج المصادر ). خوار و حقیر گردیدن. ( منتهی الارب ). بزاری خواستن. زاری کردن. خواری و زاری نمودن. زاریدن. || سست و ناتوان گردیدن. ( منتهی الارب ). ضعیف شدن. ( زوزنی ). || رام شدن. ( منتهی الارب ). استکانت. تضرع. عجز. ( غیاث ). ابتهال : حق طاعت و ضراعت او به تیسیر امل و تقریر عمل به ادا رسانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 337 ). پیران و سالخوردگان بر سبیل ضراعت پیش خان آیند و دعا گویند. ( جهانگشای جوینی ).
آن امیران در شفاعت آمدند
وآن مریدان در ضراعت آمدند.مولوی.
ضراعة. [ض ُ ع َ ] ( اِخ ) قلعتی است به یمن. ( معجم البلدان ).

معنی کلمه ضراعت در فرهنگ معین

(ضَ عَ ) [ ع . ضراعة ] (اِمص . ) ۱ - خواری . ۲ - زاری .

معنی کلمه ضراعت در فرهنگ عمید

۱. تضرع کردن، زاری کردن.
۲. فروتنی کردن.
۳. سست و ناتوان گردیدن.
۴. خواری و زاری.

معنی کلمه ضراعت در فرهنگ فارسی

تضرع کردن، فروتنی کردن، زاری کردن، سست و ناتوان گردیدن ، خواری و زاری
۱ - ( مصدر ) فروتنی نمودن . ۲ - خواری نمودن حقیر گردیدن . ۳ - بزاری خواستن زاریدن تضرع کردن . ۴ - سست و ناتوان گردیدن . ۵ - رام شدن . ۶ - ( اسم ) فروتنی . ۷ - خواری . ۸ - زاری .

جملاتی از کاربرد کلمه ضراعت

تیغ و مصحف بر کف و عجز و ضراعت بر زبان داغ طاعت بر رخ و ذیل اطاعت بر کمر
تا زمان جوانی بود و بهار زندگانی که نهال امل نشو و نما میکرد و شاخ قوی برگ و نوا داشت توفیق طاعتی نیافت، تقدیم خدمتی نکرد که زنگ زلتی شوید یا عذر خجلتی گوید و اکنون که عهد مشیب فراز آمده و فراز عمر بنشیب رسیده؛ بهار زندگانی را نوبت خزان است و باد حسرت ازهر طرف وزان؛ شاخ قوی در هوای پستی، بیخ امل را آهنگ سستی، جوانی رفته، نوانی آمده، نفسی مانده، هوسی نمانده، عمری بغفلت گذشته، پشتی بخجلت خم گشته، حاصل زندگی مایة شرمندگی دارد و منزل جسم و جان در کوی درماندگی. نه طاقت عاعتی که دل را بامید آن نویدی دهد، نه قدرت خدمتی که قامت خمیده را بشوق آن راست سازد. نه پائی که برای ضراعت برخیزد. نه دستی که بدامان شفاعت آویزد، نه جانی که در خور نثار آید، نه دلی که کس را بکار آید.
ناگهان می‌رسد اجل ای فیض بر گهنه تا توانْ ضراعت کن
هر کس بامید عمل آید بصف حشر آشفته درآید زدر عجز و ضراعت
در خدمت وزیر ز بهر صلاح من کار تو گه ضراعت و گاهی شفاعتست
امروز سواری دو آشنا را پی سپر دیدم بدین مختصر نشر ذریعت و بسط ضراعتی ملزوم ذمت بندگی آمد پس از غیبت بندگان شعری سرکار آقا چهل روزه صلای ضیافت زد و یکساله تکلیف اقامت فرمود. او را به ارادت یار دلم نه بار دل، و مرا به عنایت گنج روان است نه رنج روان، تا ببینم سرانجام چه خواهد بودن.
چندی از این پیش ساز عریضتی کردم و نیاز ضراعتی پرداختم، همانا رسید و مهربان خاطرت از حال رهی آگهی یافت. پنداشته ای در اینجا یار مهر پرورده ای دارم و از تر دامنی نم کرده ای، غمخوارم جز دل غم پرور نیست و نم کرده ام الا مژگان اشک پالود و دیده تر، فرد: