ضخم

معنی کلمه ضخم در لغت نامه دهخدا

ضخم. [ ض َ / ض َ خ َ ] ( ع ص ) هنگفت. ستبر. تناور. ( مجمل اللغة ) ( دهار ). سطبر و کلان ازهر چیزی. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). بزرگ هیکل پرگوشت. ( منتهی الارب ). دفزک بزرگ. ( مهذب الاسماء ). کلفت. زفت. ضخمة. ضخیم. ج ، ضخام : گنگ امردی بود ضَخم و زفت. ( حاشیه فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ).
لنگ ولیکن نه سست ، زرد ولیکن نه زشت
گنگ و نگرددخموش ، ضخم و نباشد گران.مسعودسعد.روباه... گفت ندانستم که هر کجا جثه ضخم تر و آواز هایلتر، منفعت آن کمتر. ( کلیله و دمنه ).
جسم ضخمی داشت کس او را نبرد
ماند در مسجد چو اندر جام دُرد.مولوی.|| ضخم اندام. هلغَف. آکنده گوشت. || راه گشاده و روشن. || آب بسیار. ( منتهی الارب ). || گران. ثقیل. سنگین ( در آب ). || ضخم الفخذین ؛ ستبرران.
ضخم. [ ض َ ] ( اِخ ) بنوعبدبن ضخم ؛ قومی از عرب عاربه که اکنون منقرض شده اند. ( منتهی الارب ).
ضخم. [ ض ِ خ َ ] ( ع مص ) کلان و فربه گردیدن. ضَخامة. ( منتهی الارب ). تناور شدن. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ). سطبر شدن. ( منتخب اللغات ).

معنی کلمه ضخم در فرهنگ معین

(ضَ خَ ) [ ع . ] (ص . ) کلفت ، ستبر. ج . ضِخام .
(ض خَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) کلان و فربه گردیدن . ۲ - تناور شدن . ۳ - (اِمص . ) فربهی ، ستبری .

معنی کلمه ضخم در فرهنگ عمید

۱. کلُفت، ستبر.
۲. چاق، فربه، درشت اندام.

معنی کلمه ضخم در فرهنگ فارسی

کلفت، ستبر، فربه، درشت اندام
۱ - ( مصدر ) کلان و فربه گردیدن . ۲ - تناور شدن . ۳ - ( اسم ) فربهی . ۴ - ستبری .
بنو عبد بن ضخم قومی از عرب عاربه که اکنون منقرض شده اند .

معنی کلمه ضخم در ویکی واژه

کلان و فربه گردیدن.
تناور شدن.
فربهی، ستب
کلفت، ستبر.
ضِخام.

جملاتی از کاربرد کلمه ضخم

لنگ ولیکن نه سست زرد ولکن نه زشت گنگ و نگردد خموش ضخم و نباشد گران
ضخم الدّسیعة من ذوابة هاشم
وگرنه دامن اقبال و دولتش گیرد چگونه ضخم شود یا شناور آتش و آب
ضخم الدسیعة» من ذرابة هاشم
بالین شب بخاور و پائین بباختر چون ضخم زنگئی که فتد بر قفا دراز
بر و گردنی ضخم چون ران پیل کف پای او گرد چون اسپری
ز کوب زخمش تلها نموده همچو مغاک ز جرم ضخمش گشته مغاکها چون تل