ضاحک

معنی کلمه ضاحک در لغت نامه دهخدا

ضاحک. [ ح ِ ] ( ع ص ) خندان. ( دهار ). خندنده. ( منتهی الارب ). مرد بسیارخند. ( منتهی الارب ). خنده کننده. || رأی ضاحک ؛ ظاهر. غیرملتبس. || سنگ درخشنده. ( مهذب الاسماء ). سنگ نیک سپید نمایان در کوه. ( منتهی الارب ). || ابر که سایه افکند. ( مهذب الاسماء ). || ابر بابرق. ( منتخب اللغات ). || روضة ضاحک ؛ موضعی است در صمان. ( منتهی الارب ).
ضاحک. [ ح ِ ] ( اِخ ) رودباری است در یمامة. ( معجم البلدان ).
ضاحک. [ ح ِ ] ( اِخ ) دو کوهست در پائین فرش. ابن السکیت گوید ضاحک و ضویحک دو کوهند و میان آن دو رودباری است بنام یین. ( معجم البلدان ).
ضاحک. [ ح ِ ] ( اِخ ) ( برقه ٔ... ) جائیست به دیار بنی تمیم. ( منتهی الارب ).
ضاحک. [ ح ِ ] ( اِخ ) آبی است در بطن السّر، بسرزمین بلقین شام. ( معجم البلدان ).

معنی کلمه ضاحک در فرهنگ معین

(حِ ) [ ع . ] (اِفا. ) خندان ، خندنده .

معنی کلمه ضاحک در فرهنگ عمید

خندان.

معنی کلمه ضاحک در فرهنگ فارسی

خنده کننده، مردخندان، سنگ سفیدنمایان درکوه، ابربرق دار
۱ - ( اسم ) خندان خندنده . ۲ - ( اسم ) ( رمل ) هم شکلی است که آن را لحیان نیز گویند .
آبیست در بطن السر بسرزمین بلقین شام

جملاتی از کاربرد کلمه ضاحک

و روی انّ النبی (ص) ما رؤی ضاحکا بعد نزول هذه الایة
چو شب منقضی گشت و الصبح ضاحک هوا منجلی گشت و النجم ثاقب
خاصه بمضاحک اندر آمد بلبل وز خنده بماند غنچه را باز دهن
و قال مقاتل: لمّا نزلت هذه السّورة قراها رسول اللَّه (ص) علی اصحابه و فیهم ابو بکر و عمر و سعد بن ابی وقّاص، ففرحوا و استبشروا و سمعها العباس فبکی! فقال له رسول اللَّه (ص): «ما یبکیک یا عمّ»؟ قال: نعیت الیک نفسک. قال: «انّه لکما تقول». فعاش النّبی (ص) بعدها سنتین ما رأی فیهما ضاحکا مستبشرا. و هذه السّورة تسمّی سورة «التّودیع».
به چندان مضاحک نکردی نشاط فرح را چنان در نوشتی بساط
زهدش شفیع قهقهه ی صبح ضاحکست علمش مزیل شعبده ی چرخ لاعبست
و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم لجبرئیل مالی اری میکائیل ضاحکا قال ما ضحک منذ خلق اللَّه النار
پاره‌ای اطلس سبک بر نیفه زد ترک غافل خوش مضاحک می‌مزد
و اذا تبسم ضاحکافالورد یبسم عن زهر فکانما یاقوته تفتر عن عقد الدرر
روی ابو امامة عن ابیّ قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة عبس و تولی جاء یوم القیامة و وجهه ضاحک مستبشر».