معنی کلمه صیف در لغت نامه دهخدا
تا به سال اندر سه ماه بود فصل ربیع
نه مه دیگر صیف است وخریف است و شتاست.فرخی.مدار چرخ کند آگهم ز لیل و نهار
مسیر چرخ خبر گویدم ز صیف و شتا.مسعودسعد.چه تراب و آب و چه باد و چه نار
چه خریف و صیف و چه دی چه بهار.مولوی.عمر گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا.سعدی.|| فی الصیف ضیعت اللبن ، در حق شخصی گویند که در کاری شتاب زدگی نماید و باز نادم شود. || باران تابستانی. ( منتهی الارب ). || ( مص ) در تابستان بجائی اقامت کردن. ( منتهی الارب ) ( مصادر زوزنی )( تاج المصادر بیهقی ). || باران تابستانی رسیدن زمین را. || به یک سو افتادن تیر ازنشانه. ( منتهی الارب ).
صیف. [ ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ صیفة. ( منتهی الارب ). رجوع بدان کلمه شود.
صیف. [ ص َی ْ ی ِ ] ( ع اِ ) و به تخفیف یا، نیز باران تابستان یا باران بعد ربیع. ( منتهی الارب ).