صیرف
معنی کلمه صیرف در فرهنگ معین
معنی کلمه صیرف در فرهنگ فارسی
معنی کلمه صیرف در ویکی واژه
حیله گر.
جملاتی از کاربرد کلمه صیرف
ضمیر پاک تو آن صیرفی استادست که نقد هفت فلک را عیار بشناسد
سوسن آزاد با بلبل استاد میگوید که ای مدعی کذاب و ای صیرفی قلاب
وگر ز صیرفیان بود تنگدل، شاید کساد یافته از جهل همگنان گوهر
بزّاز و صیرفی ز تو شد ورنه سالهاست کز قفل بخل کز قفل بخل بود معطّل دکان شکر
صیرفی گوهر آن راز شد تا به عدم سوی گهر باز شد
نقد من ار بود دغل پاک بباز تو عمل در بر صیرفی برد زشت من و نکوی تو
صیقلی صاف ضمیران پاک صیرفی گنج پذیران خاک
هر کرا خرقه ای بود در انداخت و هر که را کیسه ای بود بپرداخت، پیر طناز چون صیرفی و بزاز بازر و جامه و آلت دمساز شد و با یسار و غنا انباز گشت.
به که نگویم غم پنهان خویش چون تو بصیرفی و علیم و خبیر
زری که صیرفی کان به درج کوه نهاد دری که گوهری بحر در دکان دارد
در روایت دیگری آمدهاست که کسی که احمد و برادرش زید را نزد ابوعبدالله محمد مهدی خلیفهٔ عباسی برد، ابن علاق صیرفی نام داشت و احمد و زید با اجازه ابوعبدالله محمد مهدی به مدینه رفتند، زید در آنجا مرد و احمد مدتی در مدینه ماند. تا اینکه در اوایل خلافت هارون الرشید (پنجمین خلیفه عباسی)، به وی خبر دادند که گروهی از زیدیان گرد احمد جمع شدهاند، لذا هارون الرشید دستور داد احمد را دستگیر و زندانی کنند.