معنی کلمه صولجان در لغت نامه دهخدا
مهین دختر نعش چون صولجانی
کهین دختر نعش مانند قفلی.منوچهری.تا شب است و ماه نو گوئی که از گوی زمین
گردبر گردون ز سیمین صولجان افشانده اند.خاقانی.در حلقه صولجان زلفش
بی چاره دل اوفتاده چون گوست.سعدی.گاه حیران ایستاده گه دوان
گاه غلطان همچو گوی از صولجان.مولوی.نعره لاضیر بشنید آسمان
چرخ گوئی شد پی آن صولجان.مولوی.