معنی کلمه صورت بستن در لغت نامه دهخدا
صورت نمی بندد مرا کآن شوخ پیمان نشکند
کارمرا در دل شکست امید در جان نشکند.خاقانی.صورتش بست کز رسیدن او
خاطر من مهوس است برفت.خاقانی.اصفهبد را صورت بست که با ایشان غدر می کنند. ( تاریخ طبرستان ).
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صدهزار منزل بیش است در بدایت.حافظ. || بنظر آمدن. نمودن :
کس بچشمم درنمیآید که گویم مثل اوست
خود بچشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست.سعدی. || میسر شدن. ممکن شدن : و هر فرمان که از حضرت شهنشاهی صادر شود جز انقیاد و مطاوعت صورت نبندد. ( سندبادنامه ص 324 ).
مکن با من ناشکیبا عتیب
که در عشق صورت نبندد شکیب.سعدی.جمعیت خاطر با تنگدستی صورت نبندد. ( گلستان ). ترا با وجود چنین منکری که حادث شد سبیل خلاص صورت نبندد. ( گلستان ).
که بعد از دیدنش صورت نبندد
وجود پارسایان را شکیبی.سعدی. || نقش کردن. تصویرکشیدن. نگاشتن :
چنین صورت نبندد هیچ نقاش
معاذاﷲ من این صورت ببندم.سعدی.مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز
طغرانویس ابروی مشکین مثال تو.حافظ. || یافت شدن. پیدا شدن :
خدایا به ذلت مران از درم
که صورت نبندد درِ دیگرم.سعدی.- صورت بستن سخن ؛ بر زبان آمدن آن : خردمندی را که در زمره اوباش سخن صورت نبندد شگفت نیست. ( گلستان ).