معنی کلمه صوب در لغت نامه دهخدا
حضور تو در صوب این سنگلاخ
دیار مرا نعمتی شد فراخ.نظامی.از صوب راستی منعطف و ظلمات ظلمی که بعضها فوق بعض بود متراکم گشت. ( جهانگشای جوینی ). او را بر صوب خراسان روان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 45 ). تا چون رایات از مشرق برسد ایشان از آن صوب درآیند. || ( ص ) راست. ضد خطا. ( منتهی الارب ) ( فرهنگ رشیدی ). || ( اِمص ) راستی. ( غیاث اللغات ).