صواعق. [ ص َ ع ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ صاعقه : یجعلون اصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت. ( قرآن 19/2 ). و حوادث و آفات عارضی چون مار و کژدم... و صواعق در کمین. ( کلیله و دمنه ). ابر صواعق سنان بحرجواهربیان روح ملایک سپاه مهر کواکب حَشَم.خاقانی.از صواعق رعد و برق و عواصف جنوب و شمال خیمه ها فرونشست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 227 ). رجوع به صاعقه شود.
معنی کلمه صواعق در فرهنگ عمید
= صاعقه
معنی کلمه صواعق در فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع صاعقه : چون کوهی که عراده رعد ... و منجیق صواعق ... و تیر پران بارانش رخنه نکند . صاعقه
جملاتی از کاربرد کلمه صواعق
کشتی سلجوقیان بر جودی عدل ایستاد تا صواعق بار طوفانش ز خنجر ساختند
رعد فروکوفت کوس و ابر ز بالا بر سر دشمن ز برق ریخت صواعق
عتابش بر زمین بارد صواعق نهیبش بر زبان آرد شبیخون
ز بیقراری سر تیغ پسر صواعق او همه ممالک گیتی برو مقرر شد
چو باز دیدم این طلعت مبارک تو همه سلامت دان آن صواعق و اهوال
الصَّواعِقِ جمع صاعقه است و صاعقة آتش است که از ابر بیفتد و گفتهاند صیحه عذاب است یقال ان دون العرش بحورا من نار تقع منها الصواعق و لا تصیب ذاکر اللَّه.
یتلوه شهب من صواعق عضبه حیث الدّماء تواتر استجامها
ابوالمظفر، خورشید خسروان، اتسز که از صواعق خشمش کند کران آتش
می نهد برف از صواعق رعد پنبه در گوش صخرۀ صّما
قتاده و عکرمه و سدی و شعبی گفتند عمر خطاب در مدارس جهودان شد آنجا که درس گویند و کتاب خوانند و با ایشان بسخن درآمد، و عمر گاه گاه رفتی و در کتاب ایشان نظر کردی. جهودان گفتند یا عمر از اصحاب محمد ما ترا دوست داریم، که دیگران ما را میبرنجانند و تو مینرنجانی، و نیز بتو طمع داریم که در کتاب ما مینگری، گویی ترا نیک آمد این کتاب ما و دین ما. عمر گفت و اللَّه لا آتیکم لحبّکم و لا اسألکم لانّی شاکّ فی دینی، و انما ادخل الیکم لازدیاد بصیرة فی امر محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم، و اری آثاره فی کتابکم. عمر گفت و اللَّه که من نه دوستی شما میآیم، یا آنچه پرسم از آن پرسم که در دین خود بشکم، لکن آثار مصطفی ع در کتاب شما میبینم، هر چند که مینگرم در آن مرا بصیرت و روشنایی در کار محمد میافزاید، پس روزی عمر خطاب سوگند برایشان نهاد بآفریدگار و بکتاب ایشان توریة، که راست گوئید. هیچ میدانید که محمد رسول حق است؟ ایشان گفتند: اکنون که سوگند بر نهادی راست گوئیم، میدانیم که محمد رسول حق است، هیچ شک مینیفتد ما را در صدق رسالت وی. عمر گفت فاذا هلکتم پس شما از هالکانید که میدانید صدق وی و مینگروید و برسالت وی ایمان مینیارید. پس عمر گفت ما یمنعکم من اتباعه؟ آخر چیست آنک شما را میباز دارد از اتباع وی. ایشان گفتند صاحب وی جبریل است و جبریل ما را دشمن است، محمد را بر سر ما میدارد، و پدران ما را عذاب و صواعق رسانید، و جبریل خود همه بکشتن و جنگ و عداوت آید، دوست ما میکائیل است خازن رحمت و باران و نبات و نعمت، همه بشادی و فراخی و آسانی آید، اگر صاحب محمد میکائیل بودی ما بوی ایمان آورد مانی. عمر گفت خبر کنید مرا از منزلت جبریل و میکائیل بنزدیک خداوند عز و جل؟ ایشان گفتند «جبریل عن یمینه و میکائیل عن یساره و میکائیل عدوّ لجبریل.» عمر گفت اکنون که ایشان را در حضرت عزت این چنین منزلت و قربت است چگونه یکدیگر را دشمن باشند؟ یا چون شما را دشمن باشند؟ اشهد ان من کان عدوا لجبریل فانّه عدو لمیکائیل و من کان عدوا لمیکائیل فهو عدوّ لجبریل، و من کان عدوا لهما فان اللَّه عدو له. عمر این سخن بگفت و پیش مصطفی ع آمد تا آنچه رفت باز گوید. رب العالمین پیش از آمدن عمر بر وفق قول عمر آیت فرستاد: قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ این آیت از روی معنی اشکالی دارد، و مقصود ذم جهودانست، میگوید چونست که وی را دشمن میگیرند و او نزدیک ما بجایی است که وحی پاک بدل پیغامبر بواسطه وی می فرستیم. معنی دیگر گفتهاند جبریل را دشمناند بسبب آنک وحی میآرد و نه او وحی از ذات خویش بمراد خویش میآرد تا با وی دشمنی گیرند او بنده مأمور است، بفرمان خالق پیغام میآرد بر دل تو که سیّدی، فذلک قوله وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ. سدیگر معنی گفتهاند که این ردّ جهودانست بآنچه گفتند جبریل همه بجنک و عذاب و سختی آید. رب العزة گفت اگر عذاب و عقوبت را آید کافران را آید، و گرنه مصطفی ع را و مؤمنانرا بروح و راحت و بشری و کرامت آید، بمصطفی ع قرآن آورد که روح روح است و آرام جان، و مؤمنانرا بشارت دهد ببهشت جاودان و ناز و نعیم بیکران چنان که گفت مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدیً وَ بُشْری لِلْمُؤْمِنِینَ.