معنی کلمه صهیل در لغت نامه دهخدا
کوس تو کرده ست بر هر دامن کوهی غریو
اسب تو کرده ست بر هر خانه ریگی صهیل.فرخی.در زغن هرگز نباشد فن اسب راهوار
گرچه باشد چون صهیل اسب آواز زغن.منوچهری.از آنکه آتش تیغو صهیل مرکب تو
دو چشم حاسد کور و دو گوش کر دارد.مسعودسعد.صریر خامه مصری میانه توقیع
صهیل ابرش تازی میانه هیجا.خاقانی.ز انبوه مرد و صهیل ستور
جهان را شده گوش کر چشم کور.نظامی.