صمیمی

معنی کلمه صمیمی در لغت نامه دهخدا

صمیمی. [ ص َ ] ( ص نسبی ) منسوب به صمیم. رجوع به صمیم شود. یکدل. صدیق یکتا. همدل. یگانه. چنانکه گذشت یکی از معانی صمیم خالص ، است و این یا، را به آخر آن افزوده اند مانند ضروری...

معنی کلمه صمیمی در فرهنگ عمید

۱. ویژگی رابطه ای که کاملاً دوستانه باشد.
۲. یک دل، همدل.

معنی کلمه صمیمی در فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به صمیم : تصمیم آنست که ستاره با آفتاب باشد و یا بمقارنه او کمتر از شانزده دقیقه مانده بود و یا از مقارنه او گذشته بود کمتر از شانزده دقیقه تا بدین حد است ستاره را پس و پیش از آفتاب صمیمی خوانند . ۲ - خالص و مخلص : دوست صمیمی . توضیح این کلمه بدین نحو در اصل صمیم بدون یائ است ولی در تداول فارسی یایی بدان افزایند .

معنی کلمه صمیمی در ویکی واژه

cordiale
leale

جملاتی از کاربرد کلمه صمیمی

دنی مرد جوانی است که به همراه همسر و فرزند خود زندگی خوبی دارد. دنی در روز تولدش با دوست صمیمی سابق خود یعنی کارل مواجه می‌شود. کارل به عنوان هدیه یک بازی ویدئویی در سبک مبارزه‌ای به نام افعی‌ها ضربه می‌زنند به وی می‌دهد، بازی که برای اجرای آن؛ فرد باید از طریق نصب گیرنده بر روی سر خود به عنوان یکی از شخصیت‌های بازی وارد دنیای آن شود. گرچه ابتدا این فرصت صرفاً یک تفریح جلوه می‌کند اما به مرور باعث می‌شود دنی و کارل در دنیای بازی و با شخصیت‌هایی که انتخاب کرده‌اند وارد یک رابطه جنسی شوند.
(۸) فقدان دوستان صمیمی یا مورد اطمینان، به جز بستگان درجه اول.
حکیمی مشهور به حکیمی و از مریدان سید نسیمی. معروف به همت و کریمی و مذکور به محبت صمیمی و از عارفان قدیمی. در سنهٔ ۸۸۱ در طبس فوت شد. محبوب علی نام داشته. از اوست:
با من از روی صمیمیت بجوش ناز را بر تازه عاشق ها فروش
ارنست بلُخ با جنبش جوانان، و با «رودی دوچکه» از رهبران جنبش دانشجویی آلمان، صمیمی بود.