صموت

معنی کلمه صموت در لغت نامه دهخدا

صموت. [ ص ُ ] ( ع مص ) خاموش بودن. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ). خاموش شدن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) : دست عشق فعل سکوت و مهر صموت بر دهان من نهاده است. ( سندبادنامه ص 74 ).
صموت. [ ص َ ] ( ع ص ، اِ ) زره گران سنگ. آن زره که آواز ندهد چون پوشند. || شمشیر گذرنده. || شهد با موم که همه خانه آن پرشهد باشد. || ضربة صموت ؛ زدن که استخوان برد و از آن درگذرد. ( منتهی الارب ).
- جاریة صموت الخلخالین ؛ دختر فربه و سطبرساقی که آواز خلخال او شنیده نمیشود. ( منتهی الارب ).
صموت. [ ص َ ] ( اِخ ) لقب عمروبن طائی شاعر است. ( الانساب سمعانی ).
صموت. [ ص َ] ( اِخ ) نام اسب عباس بن مرداس است. ( منتهی الارب ).
صموت. [ ص َ ] ( اِخ ) نام اسب خفاف بن بدنه است. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه صموت در فرهنگ معین

(صُ ) [ ع . ] (مص ل . ) خاموش بودن .

معنی کلمه صموت در فرهنگ عمید

خاموش، ساکت.
خاموش شدن، ساکت شدن.

معنی کلمه صموت در ویکی واژه

خاموش بودن.

جملاتی از کاربرد کلمه صموت

لا تحسب الشیب صموت اللهی بعد الذی فی غارضیکم یصیح
ای خسرو جهاندار و ای پادشاه بختیار، طاووس عدل از تو در باغ فضل جلوه می کند و عنقای ظلم در زوایای عدم می آساید روا بود که در عهد عدل و ایام انصاف تو چنین اسرافی رود؟شاه پرسید: موجب این ظلم چیست؟ و متعرض این حیف کیست؟ کنیزک گفت: چون شاهزاده را به وثاق خویش بردم و به وجه لطف و راه شفقت گفتم: ای میوه شجره پادشاهی و ای در صدف شاهنشاهی، موجب این خاموشی چیست؟ چرا طوطی نطقت در ترنم بیان نمی آید و از بهر چه بلبل زبانت بر گلبن سخن، نمی سراید؟ خود چنان آمد که گفته اند:«سکت الفا و نطق خلفا» گفت: موجب خاموشی من، درد بی درمان و هجر بی پایان تست که دست عشق، قفل سکوت و مهر صموت بر دهان من نهاده است.
برخوان نزاریا که صموت از جواب به تا وا رهی ز مظلمه گفتگوی خویش
ثابت بنانی گفت: که بگورستان بیرون آمدم بقصد زیارت، گوینده‌ای آواز داد که: یا ثابت! لا یغرّنّک صموت اهلها فکم من نفس مغمومة فیها.
جمعی در بند دیدار او مانده و خلقی بسته گفتار او شده، پیر مشتکی بر عصای خود متکی، صموت کالحوت ساکت و صامت، حلقه کمین گشاده و دیده در زمین نهاده.
از سر جسم و قالب برخاسته و ماده اسم و رسم کاسته، روح صرف نور پاک و عقل مجرد، صورت ملکی و مرقع فلکی، منظری نورانی و مخبری روحانی، حکمه حکم سکوت بر زبان نهاده و دهنه نهی و صموت بر دهان، صوفیان ولایت و خرقه پوشان ناحیت.