معنی کلمه صلب در لغت نامه دهخدا
صلب. [ ص َ ] ( اِخ ) وادی صلب بین آمد و میافارقین است. ( معجم البلدان ).
صلب. [ ص ُ ل َ ] ( ع اِ ) مرغی است. ( منتهی الارب ).
صلب. [ ص ُ ل ُ ] ( ع اِ ) ج ِ صَلیب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به صلیب شود.
صلب. [ ص ُل ْ ل َ ] ( ع ص ) سخت. || استوار. || ( اِ ) سنگ فسان. ( منتهی الارب ). حجرالمسن.
صلب. [ ص َ ل َ ] ( ع اِ ) چربش استخوان و فی الحدیث : لما قدم مکة اتاه اصحاب الصلب ؛ ای الذین یجمعون العظام و یستخرجون ودکها و یأتدمون به. || استخوان پشت. ( منتهی الارب ). مازوی پشت. ( مهذب الاسماء ). عظم من لدن الکاهل الی العجب. ( قاموس ). || زمین درشت. ( منتهی الارب ).
صلب. [ ص ُ ] ( ع ص ) رست. ( منتهی الارب ). || سخت. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) :
آنکه در بخشش راد است و به رادی چو علی
آنکه در مذهب صلب است و به صلبی چو عمر.فرخی.ساکن و صلب و امین باش که تا در ره دین
زیرکان با تو نیارند زداز علم نفس.سنائی. || ( اِ )استخوانهای پشت از دوش تا بن سرین. ج ، اَصْلُب ، اصلاب. ( منتهی الارب ). مهره های پشت یعنی استخوان پشت. ( غیاث اللغات ). عظم من لدن الکاهل الی العجب. ( قاموس ) :
کعبه در ناف زمین بهتر سلاله ست از شرف
کاندر ارحام وجود از صلب فرمان آمده.خاقانی.سالها باید آنکه مادر دهر
زاید از صلب توچو من فرزند.خاقانی.به ناف قبه عالم به صلب قائم کوه
به پشت راکع چرخ و به سجده مهتاب.خاقانی.از افق صلب شهریار مه نو
آمد و عید جلال بر اثر آورد.خاقانی.چنگ در صلب و رحمها برزدی
تا که شارع را بگیری از بدی.