معنی کلمه صلاح در لغت نامه دهخدا
چونکه نکو ننگری جهان چون شد
خیر و صلاح از زمانه بیرون شد.ناصرخسرو.جانْت سوارست و تنت اسب او
جز بسوی خیر و صلاحش مران.ناصرخسرو.همه اندیشه صلاح و فساد
در یقین تو و گمان تو باد.مسعودسعد.فلک بحرب تو آنگه دلیر شد که ترا
نیافت پای مجال و نداشت دست صلاح.مسعودسعد.دولت به کارخانه تو در صلاح ملک
پیوسته یار خنجر نصرت نگار باد.مسعودسعد.حالی به صلاح آن لایقتر که تدبیر اندیشی. ( کلیله و دمنه ). هیچ یار و قرین چون صلاح نیست. ( کلیله و دمنه ). فراغ دل من و صلاح شیر در آن است. ( کلیله و دمنه ). ایزد تعالی... صلاح و سلامت بر این عزیمت همایون مقرون گرداند. ( کلیله و دمنه ). چون کاری آغاز کند که... بصلاح ملک مقرون باشد آن را در چشم و دل او آراسته گردانم. ( کلیله و دمنه ). رفیق خویش صلاح و عفاف را ساختم. ( کلیله و دمنه ). تربیت پادشاه بر قدر منفعت باید که در صلاح ملک از هر یک چه آید. ( کلیله و دمنه ). چون محاسن صلاح بر این جمله در ضمیر متمکن شد خواستم تا بعبادت متحلی گردم. ( کلیله و دمنه ). آن چهار که مطلوب است بدین اغراض و بجز آن نتوانند رسید کسب مال است از وجهی پسندیده... و انفاق در آنچه به صلاح معیشت پیوندد. ( کلیله و دمنه ).
فلسفی دین مباش خاقانی
که صلاح مجوس به ز آنست.خاقانی.منشور تازگی و امیریت تازه گشت