معنی کلمه صلابت در لغت نامه دهخدا
مجنون چو صلابت پدر دید
در پای پدر چو سایه غلتید.نظامی. || صولت. مهابت. ترسناکی. مخوف بودن. قدرت :
گرگ را کی رسد صلابت شیر
بازرا کی رسد نهیب شخیش.رودکی.( بر طبق نسخه بدل لغت فرس اسدی چ پاول هورن ).عتیق صفوت و صدری ( ؟ ) عمرصلابت و عدل به شرم و حلم چو عثمان ، علی به علم و سخا.سوزنی ( دیوان خطی متعلق به کتابخانه مؤلف ).هر یک به صلابت گرازی برده سر اشتری به گازی.نظامی.پشه چو پر شد بزند پیل رابا همه تندی و صلابت که اوست.سعدی.عقل باید که با صلابت عشق نکند پنجه توانائی.سعدی.پادشاهان سخن بصلابت گویند و باشد که در نهان صلح جویند. ( گلستان ). || نیرو. قدرت. توانائی. فشار : لجام در سر شیران کند صلابت عشق چنان کشد که شتر را مهار در بینی.سعدی.همچنین تا برسید بکنار آبی که سنگ از صلابت او بر سنگ همی آمد. ( گلستان ). || هی ان تعرض لها عسر حرکة الی الانفتاح عن التغمیض و الی التغمیض عن الانفتاح. ( بحر الجواهر )؛ سنگینی که در پلک چشم پدید آید و گشودن و یا باز کردن چشم را دشوار سازد.صلابة. [ ص َ ب َ ] ( ع مص ) صلابت. رجوع به صلابت شود.صلابة. [ ص َ ب َ ] ( ع اِ ) در فرهنگ آنندراج و ناظم الاطباء بمعنی صلایة آمده است. رجوع به صلایة شود.