صقیل

معنی کلمه صقیل در لغت نامه دهخدا

صقیل. [ ص َ ] ( ع ص ) زدوده. ( منتهی الارب ). زدوده شده و روشن. ( غیاث اللغات ). روشن کرده. مهره زده. مصقول ؛ شمشیر صقیل. ( منتهی الارب ). تیغ زدوده. ( مهذب الاسماء ) :
رای رازنده تو بجهاندی و بزدودی همی
زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل.فرخی.شکسته گردن گردنکشان به گرز گران
زدوده آینه ملک را به تیغ صقیل.مسعودسعد.
صقیل. [ ص َ ] ( اِخ ) رجوع به ابوالکمیت الصقیل... شود.
صقیل. [ ص َ ] ( اِخ ) حجاج بن ابی زید واسطی مکنی به ابو یوسف. رجوع به ابویوسف حجاج شود.

معنی کلمه صقیل در فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) زدوده شده ، جلا یافته . ۲ - (اِ. ) شمشیر زدوده .

معنی کلمه صقیل در فرهنگ عمید

زدوده و جلاداده شده.

معنی کلمه صقیل در فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) زدوده شده جلا یافته مصقول . ۲ - ( اسم ) شمشیر زدوده .
رجوع به ابوالکمیت الصقیل ... شود

معنی کلمه صقیل در ویکی واژه

زدوده شده، جلا یافته.
شمشیر زدوده.

جملاتی از کاربرد کلمه صقیل

محکمترست حزم تو از کوه بیستون صافی ترست عزم تو از خنجر صقیل
بر طبق روایات شیعه، فرزند حسن عسکری، به نام محمد، در نیمهٔ شعبان ۲۵۶ ه‍.ق متولد شد؛ و وی فرزندش را به چهل نفر از نزدیک‌ترین اصحابش نشان داد، سپس محمد غایب شد. حسن عسکری تولد فرزند را مخفی نگاه داشت، تا حدی که مادرش، حُدَیث، را به‌عنوان وارث خود تعیین کرد. همچنین، وی در اواخر عمرش اجازه داد شایعه بارداری کنیزی به نام «صقیل» طرح شود، تا مأموران خلیفه، که از نزدیک مسئول نظارت بر وی بودند، گمراه شوند. بعد از درگذشت حسن عسکری، مأموران خلیفه آن کنیز را تا یک سال تحت مراقبت قرار دادند و چون نشانه‌ای از بارداری نیافتند، رهایش کردند. به این ترتیب خلیفه باور کرد که وی بدون فرزند درگذشته است و طبق نظر نویسندگان شیعه، وعدهٔ الهی تحقق یافت.
مدام خسرو از آن جام می نهد در پیش که هیچ آینه جز جام می صقیل نبود
نه همچو رأی او بضیا اختر مضیئی نه همچو عزم او بمضا خنجر صقیل
رای را زنده تو بجهاندی و بز دودی همی زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل
ای ز غیرت رقم غیر زدای زین صقیل آینه غیر نمای
شکسته گردن گردنکشان به گرز گران زدوده آینه ملک را به تیغ صقیل
هر تن از لشکرت، کشاورزی است؛ که بشمشیر آبگون صقیل
منع فساد دهر، ز سیف صقیل کن دفع خطای چرخ، ز رای صواب خواه
ز پروین گوش را عقد گهر بست گرفت از مه صقیل آیینه در دست
اصطناع تو دهد روشنی کار خدم نور اجرام دهد تابش خورشید صقیل