صقع

معنی کلمه صقع در لغت نامه دهخدا

صقع. [ ص َ ] ( ع مص ) زدن کسی را و پا بر سر او زدن. ( منتهی الارب ). چیزی سخت بر جای کسی زدن. ( مصادر زوزنی ). بر میان سر زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بر خاک انداختن کسی را. ( منتهی الارب ). || رسیدن کسی را آتش آسمان یا بیهوش کردن کسی را صاعقه. ( منتهی الارب ). || بانگ کردن خروس. ( منتهی الارب ) ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || صَقَعَ بِکَی ؛ داغ کردن بر روی یا بر سر کسی. || سخت تیز دادن خر. پشک افتادن بر زمین. پشک زده شدن زمین. || رفتن یا مائل شدن از راه یا برگشتن از راه خیرو کرم. || بیهوش گردیدن. ( منتهی الارب ).
صقع. [ ص َ ق َ ] ( ع مص ) میان سر اسب سپید شدن. ( منتهی الارب ). || فرو دریدن چاه. ( منتهی الارب ). ریهیده شدن چاه. ( تاج المصادر بیهقی ). || بند آمدن نفس از شدت سرما. شبه غم یأخذ النفس لشدة البرد. ( اقرب الموارد ). || گفته اند آن زدن بر هر چیز مصمت خشکی است و گفته اند زدن است به بسط کف. ( منتهی الارب ).
صقع. [ ص ُ ] ( ع اِ ) کرانه. || گوشه زمین. ج ، اَصقاع. ( منتهی الارب ). ناحیت. ( مهذب الاسماء ). سوی. و رجوع به صقع واجب شود.

معنی کلمه صقع در فرهنگ معین

(صُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - کرانه . ۲ - گوشة زمین ، ناحیه . ج . اصقاع .
(صَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - زدن کسی را، پا بر کسی زدن . ۲ - بر خاک انداختن کسی را. ۳ - رسیدن آتش آسمانی به کسی ، بیهوش کردن صاعقه کسی را.

معنی کلمه صقع در فرهنگ عمید

۱. ناحیه.
۲. کرانه.
۳. گوشۀ زمین.

معنی کلمه صقع در فرهنگ فارسی

ناحیه، کرانه، گوشه زمین
۱ - کرانه . ۲ - گوشه زمین ناحیه جمع : اسقاع . یا صقع ربوبی صقع واجب . حکما و متکلمان چون بخواهند کلمات مکان و محل و جای و امثال آن را در مورد باری تعالی به کار برند کلمه صقع را استعمال کنند و صقع ربوبی یاصقع واجب گویند . صقع ربوبی یعنی مرتبه ذات و صفات و اسنائ الهی بعضی عالم عقول و مفارقت نوریه را صقع ربوبی نامند .
میان سر اسب سپید شدن

معنی کلمه صقع در ویکی واژه

زدن کسی را، پا بر کسی زدن.
بر خاک انداختن کسی را.
رسیدن آتش آسمانی به کسی، بیهوش کردن صاعقه کسی را.
کرانه.
گوشة زمین، ناحیه.
اصقا

جملاتی از کاربرد کلمه صقع

ناگهان از صقع بالا بر نشیب پرتوی نور افکند با فر و زیب
الهی دلم بنگه مهر تست که اقلیم نور است و صقع ضیا
بود پیش از امتزاج آب و خاک نورشان از صقع اعلی تابناک
جانب اقلیم هستی ره سپر سوی آن صقع مقدسشان نظر
نطقت اذت لاحت لوامع مجده فلا بدان الدیک فی‌الصبح یصقع
نظام المعالی من خراسان سید عریف وفی صقع‌العراقین مصقع
فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ ای انکشف الحرب و امنوا، سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ جمع حدید، ای جادلوکم و خاطبوکم مخاطبة یرفعون بها اصواتهم فی طلب الغنیمة یقولون: اعطونا! اعطونا! الحاحا منهم، و فی الحدیث لیس منا من سلق ای صاح فی المصیبة، و تقول العرب: خطیب مسلاق و سلاق ای بلیغ مصقع، و قیل: سلقوکم ای یطعنون فیکم بالمعایب کذبا و زورا، من قول العرب: سلقت المرأة ای صخبت.
یا رسول الله برآور سر ز خاک نی فرود آ از فراز صقع پاک
المشترک وضعا و المفترق صقعا عنوان کتاب دیگری از یاقوت حموی است که معنای آن فرهنگ جاهایی با نام مشترک است. در این کتاب به بیش از هزار نام اشاره شده‌است که به بیش از چهارهزار محل جغرافیایی مربوطند. این کتاب به گفتهٔ خودِ نویسنده در مقدمهٔ کتاب، تلخیصی از معجم‌البلدان است که به‌منظور سهولت دسترسی خوانندگان آماده، و البته مطالبی نیز به آن افزوده شده‌است.
تن اگر چه زاده ی خاک و گل است جان او از صقع عزت نازل است
که ما با اینکه از صقع وجودیم حباب و موج این دریای جودیم