صفیحه

معنی کلمه صفیحه در لغت نامه دهخدا

( صفیحة ) صفیحة. [ ص َ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) شمشیر پهناور. || روی پهن از هر چیزی. || تخته در. || سنگ پهن. ( منتهی الارب ).
- صفیحة الوجه ؛ پوست [ روی ]. ( منتهی الارب ). ج ، صفایح.
|| هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آن است و آن را قبیله نیز گویند. || مقصود از آن در علم اسطرلاب جسمی است که محیط باشد به او دو دائره متساویه متوازیه و سطحی که واصل باشد میان دو محیط این دو دایره و صفیحه که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحه آفاقی نامند چنانکه عبدالعلی بیرجندی در شرح بیست باب ذکر کرده است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
صفیحة. [ ص َ ح َ ] ( اِخ ) موضعی است در بلاد بنی اسد. عبیدبن ابرص گوید :
لیس رسم علی الدفین یبالی
فلوی ذروة فجنبی ذیال
فالمروات فالصفیحة قفر
کل قفر و روضه محلال.( معجم البلدان ).

معنی کلمه صفیحه در فرهنگ معین

(صَ حَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - شمشیر پهناور. ۲ - سنگ پهن . ۳ - روی پهن هر چیزی .

معنی کلمه صفیحه در فرهنگ عمید

۱. شمشیر پهن.
۲. سنگ پهن.
۳. روی هرچیز پهن.

معنی کلمه صفیحه در فرهنگ فارسی

شمشیرپهن، سنگ پهن، روی هرچیزپهن
۱ - شمشیر پهناور . ۲ - روی پهن از هر چیزی . ۳ - سنگ پهن . ۴ - پوست ( صورت ) . ۵ - هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آنهاست قبیله . ۶ - ( اسطرلاب ) جسمی که محیط باشد با دو دایره متساوی و متوازی و سطحی که واصل باشد میان دو محیط این دو دایره و صحفه ای که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحه آفاقی نامند . جمع : صفایح ( صفائح ) .
موضعی است در بلاد بنی اسد

معنی کلمه صفیحه در ویکی واژه

شمشیر پهناور.
سنگ پهن.
روی پهن هر چیزی.

جملاتی از کاربرد کلمه صفیحه

که ای سفینه دستت خزینه آمال که ای صفیحه تیغت صحیفه آجال