صفرائی. [ ص َ ] ( ص نسبی ) منسوب به صفراء. زردآبی : و آن روغن را به آماس صفرائی اندر مالند. ( نوروزنامه ). کلکت طبیب انس و جان تریاک اکبر در زبان صفرائیی لیک از دهان قی کرده سودا ریخته.خاقانی.بست چون زردگل برعنائی کهربا بر نگین صفرائی.نظامی.رجوع به صفراء شود.
معنی کلمه صفرائی در فرهنگ فارسی
منسوب به صفرائ زرد آبی
جملاتی از کاربرد کلمه صفرائی
کلکت طبیب انس و جان، تریاق اکبر در زبان صفرائیی لیک از دهان، قی کرده سودا ریخته
شاهِ پیلان چون مضمونِ نامه بر خواند و بر مکنونِ ضمیرِ خصم وقوف یافت، هفت اعضاءِ او از عداوت و بغضا ممتلی شد و مادّهٔ سودا که در دماغش متمکّن بود، در حرکت آمد. خواست که خونِ فرستاده بریزد و صفرائی که در عروقِ عصبیّتش بجوش آمد، برو براند ؛ پس عنان سرکش طبیعت باز کشید و بنص وَ مَا عَلَی الرَّسُولِ اِلَّا البَلَاغُ ، کعبتینِ غرامتِ طبع را باز مالید و او را عفو فرمود و بر ظهرِ نامه بنوشت :
مگر که دیدگه خشم از تو صفرائی که زرد باشد دایم چو زعفران آتش
در شکر غلطید ای حلوائیان همچو طوطی کوری صفرائیان
تلخی بدهان هر دل صفرائی خود بر تو شکر حسد برد دور از تو
نه از هامون سودائی تحیر هیچ کمتر شد نه نیز از صبح صفرائی بجنبید ایچ صفرائی
گرچه در دست نقش او بیند خشم صفرائیان بننشیند
آه از این صفرائیان بی هنر چه هنر زاید ز صفرا دردسر
اینک آمد تا نوزاد خاطر هر خسته ای گو دلش صفرائی و اندر سرش سودای اوست
هفت جوش از آینه دادت تو نیز پنج نوش از کلک صفرائی فرست