معنی کلمه صفر در لغت نامه دهخدا
صفر. [ ص ِ ] ( ع اِ ) خالی ، ترجمه سانسکریت صونیا در ریاضی هند و عربی ، معادل زرو در فرانسه و در عین حال ریشه کلمات غربی سیفرا ، تزیفر و مشتقات آنها است و رجوع به سیفر ، شیفر زرو و دائرة المعارف اسلامی ( صفر ) شود. قدما علامت صفر یعنی نماینده هیچ نداشتند. این علامت را هندیان اختراع کردند بنام صونیا یعنی تهی و ایرانیان که کتب ریاضی هندی را به عربی ترجمه و نقل کرده اند، آن را به صفر عربی که هم بمعنی تهی است ترجمه کردند و چون ترجمه آنان به لاتینی برگشت ، صفر عربی را در لاتینی شکسته و از آن زرو ساختند. علامت صفر ( 0 ) یا ( 0 ) است. صفر حافظ مرتبه عدد است و خود آن عدد نیست و آن مرتبه نیز از عدد خالی است. دائره کوچک به این شکل ( 0 ) که در علم حساب برای ده چند کردن عددی بطرف راست آن عدد می نویسند فی زماننا در عربی و فارسی بعوض آن دائره کوچک نقطه می نویسند مگر در هندی همان صفر نگارند. ( غیاث اللغات ) :
بگذشتی و صفر جای تو یافت
از صفر کجاصفات جویم.خاقانی.ز هرچه زیب جهانست و هر که ز اهل جهان
مرا چو صفر تهی دار و چون الف تنها.خاقانی.این گنج صرف دارد و آواز در میان نه
وآن همچو صفر خالی و آوازه مزور.خاقانی.که الف چون بشد از منزل یک
صفر بر جای الف کرد ثبات.خاقانی.الحق از آحاد ملک خصم تو صفر است و بس
گرچه رود در حساب هیچ بود در رقم.خاقانی.این جهان نفی است در اثبات جو
صورتت صفر است در معنیت کو.مولوی. || ( اِخ ) در اصطلاح اهل تقویم علامت ستاره زهره است. ( غیاث اللغات ). || علامت برج حمل است در تقویم و بهمین جهت از لفظ صفر کنایه باشد برج حمل. ( غیاث اللغات ).
ازصفت هم صفرم و هم منقلب هم آتشی
گوئی اول برج گردونم نه من دوپیکرم.خاقانی.اولین برج فلک صفر است چون تو بهر فقر
اولین پایه گرفتی صفر بهر خان و مان.خاقانی.صفر کن این برج ز جرم هلال
بازکن این پرده زشتی خیال.خاقانی.
صفر. [ ص َ ] ( ع مص ) خالی شدن خنور و منه : نعوذ باﷲ من صفرالاناء؛ یعنی مردن مواشی. ( منتهی الارب ). تهی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || مردن. ( منتهی الارب ). || زردآب جمع شدن در شکم کسی. ( منتهی الارب ).