معنی کلمه صفا دادن در لغت نامه دهخدا
به خردی بخورد از بزرگان قفا
خدا دادش اندر بزرگی صفا.سعدی. || پاکیزه کردن. نظیف ساختن. زدودن از :
ساکن گلخن شدم تا وصف کردم سینه را
دادم از خاکستر گلخن صفا آئینه را.وحشی ( از آنندراج ).به صد خون جگر دل را صفادادم ندانستم
که چون آئینه روشن شد به روشنگر نمی ماند.صائب ( از آنندراج ).- سر وریش را صفا دادن ؛ اصلاح کردن. موی زیادی را ستردن.