صف زدن

معنی کلمه صف زدن در لغت نامه دهخدا

صف زدن. [ ص َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) رده بربستن. صف کشیدن :
همه شهر یکسر پر از لشکرش
کمربستگان صف زده بر درش.فردوسی.ای خیل ادب صف زده اندر کنف تو
ای علم زده بر در فضل تو معسکر.ناصرخسرو.چون ندیدند شاه را در غار
بر در غار صف زدند چو مار.نظامی.گرد رخت صف زده است لشکر دیو و پری
ملک سلیمان تراست گم مکن انگشتری.حافظ.رجوع به صف شود.

معنی کلمه صف زدن در فرهنگ معین

(صَ. زَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) صف کشیدن .

معنی کلمه صف زدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) صف کشیدن رده بستن .

معنی کلمه صف زدن در ویکی واژه

صف کشیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه صف زدن

به نزدیک ارژنگ شاه سرند بدشت سرند آن سپه صف زدند
تا در ایوان نو آیین پیش خسرو صف زدند لعبتان چین و کشمیر و بتان قندهار
در سرای دل چو سلطان حقیقت بار داد صف زدند ارواح عالم گرد شادروان دل
دریغ آن باز از نو صف زدن ها دریغ آن دف زدن و ان کف زدن ها
بر سر خوان ها چو مور، صف زدن و تاختن از صف هیجا چو گور، وحشت و رم داشتن
به گرد درش صف زدندی گوان سرافکنده در خدمت پهلوان
جان‌ها بر بام تن صف صف زدند کان قباد صف شکن می آیدم
روز دیگر جمله خصمان آمدند پیش داود پیمبر صف زدند
اینچنین تا قرب دره آمدند عالمی کافر در آنجا صف زدند
آمدند از قهر و کف بر کف زدند گرد بر گرد مدینه صف زدند