معنی کلمه صریر در لغت نامه دهخدا
گفت آن قصب که با نیرو بود دبیران دیوان را شاید که قلم بقوت رانند تا صریر آرد و نبشتن ایشان را حشمت بود. ( نوروزنامه ).
از وزیران مشرق و مغرب
بصریر قلم گرفت سریر.سوزنی.صورت عقل را به دارالملک
بصریر قلم کند تصویر.سوزنی.لشکر عادند و کلک من چو صرصر از صریر
نسل یأجوجند و نطق من چو صور اندر صدا.خاقانی.وی بصدای صریر خامه جان بخش تو
تاج ده اردشیرتخت نه اردوان.خاقانی.صریر خامه ٔمصری میانه توقیع
صهیل ابرش تازی میانه هیجا.خاقانی.کوس ماند به کمان فلک اما عجب آنک
زو صریر قلم تیر به جوزاشنوند.خاقانی. || آواز. آواز آب. آواز دوک :
خنیاگر زن ، صریردوک است
تیر آلت جعبه ملوک است.نظامی.وهم آن کز مار باشد آن صریر
که همی جنبد بتندی از حصیر.مولوی.همچنین تا برسید بر کنار آبی که سنگ از صلابت او بر سنگ همی آمد و صریرش بفرسنگ همی رفت. ( گلستان ).
|| بانگ در. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). آواز در بوقت بستن و گشادن. ( غیاث اللغات ) :
گفته با زایران صریر درت
مرحبا مرحبا در آی در آی.ابوالفرج رونی.ای ز سریر زرت گنبد باهل حقیر
وی ز صریر درت پاسخ سائل نعم.خاقانی.چو راوی خاقانی آوا برآرد
صریر در شاه ایران نماید.خاقانی.از صریر در او چار ملائک به سه بعد
پنج هنگام دم صور به یک جا شنوند.خاقانی.|| بانگ ملخ. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ): دبیب عقارب بلا و صریر جنادب هوا بیفتاد.( ترجمه تاریخ یمینی ص 436 ). آن نواحی از دبیب عقارب و صریر جنادب خالی گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 213 ). || بانگ محمل و مانند آن. ( منتهی الارب ). || آواز نعلین. ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ).