معنی کلمه صرصر در لغت نامه دهخدا
جمال خواجه را بینم بهار خرم شادی
که بفزاید به آبانها و نگزایدش صرصرها.منوچهری.یکی پران تر از صرصر یکی بران تر از خنجر
سیم شیرین تر از شکر، چهارم تلخ چون دفلی.منوچهری.هر دم بوزد بعادیان بر
از مضرب حق باد صرصر.ناصرخسرو.خشم تو بخیزد همی چو صرصر
احوال مرا پرغبار دارد.مسعودسعد.چون بگاه رزم زخم خنجر او برق شد
ساعت حمله عنان رخش او صرصر گرفت.مسعودسعد.اندر تک ، دورتاز چون صرصر
در جولان گردگرد چون نکبا.مسعودسعد.هر پیل که ران تو برانگیخت بحمله
با تازش صرصر شد و با گردش نکبا.مسعودسعد.از فزع راه گشته لرزان انجم
وز شغب شب شده گریزان صرصر.مسعودسعد.بخواست جست ز من عقل و هش چو در من جست
ز چپ و راست چو برق و چو صرصر آتش و آب.مسعودسعد.و چون صرصر و نکبا در سبسب و بیدا رفتن ساخت. ( سندبادنامه ص 58 ).
کامکاری کی بود در پیش تیغت خصم را
پایداری کی بود در پیش صرصرکاه را.معزی.پشه کی جولان کند جایی که باد صرصر است.معزی.تو تنها گر بکوشی با سپاهی
چو قوم عاد بر بالای صرصر
چنانشان بازگردانی که از بیم
برادر سبق جوید بر برادر.ازرقی.شارشک پیل را بسنان بر زمین زند
لیکن نه مرد پنجه و بازوی صرصر است.اثیر اخسیکتی.لنگر شکوه باد کند دفع پس چرا
در چار لنگر است روان باد صرصرش.خاقانی.جز تیغ کفرشویش گازر که دیده آتش
جز تیر دیده دوزش درزی که دیده صرصر.خاقانی.هود هدایت است شاه ، اهل سریر عادیان
صرصر رستخیز دان قوت رای شاه را.خاقانی.بیخ دل را چو ریح صرصر کند
شاخ جان را ریاح بفرستد.خاقانی.دوران آفت است چه جوئی سواد دهر
ایام صرصر است ، چه سازی سرای خاک ؟