صرخ
معنی کلمه صرخ در فرهنگ فارسی
معنی کلمه صرخ در دانشنامه اسلامی
صراخ و صریخ به معنی صیحه شدید، (فریاد) و یاری طلبیدن و یاری کردن است (اقرب) صریخ به معنی فریادرس و کمک نیز آمده است . و اگر میخواستیم غرقشان میکردیم فریادرسی نداشتند و نجات نمییافتند. مصرخ به معنی صریخ و فریادرس است . قول شیطان است مه به پیروان خود روز آخرت خواهد گفت مرا ملامت نکنید. خودتان را ملامت کنید. من فریادرس شما نیستم. شما فریادرس من نیستید. * . اصطراخ در اصل باتاء منقوط است که بطاء قلب شده وآن به معنی استغاثه و ناله است یعنی اهل آتش در آن فریاد میکشند و ناله میکنند که: خدایا ما را خارج کن تا کار صالح انجام دهیم. استصراخ یاری خواستن است .
جملاتی از کاربرد کلمه صرخ
قبیله صرخه در جنگ هشت ساله عراق بر علیه ایران شمار زیادی از مردم خود را برای دفاع از کشور ایران از دست داد.
این کتاب با اتکا به مشاهدات و تجربیات نویسنده نوشته شدهاست و بهطور مفصل به تشریح اطلاعات مربوط به شهرها و روستاهای مختلف در اقلیمهای هفتگانه جهان پرداختهاست. در این کتاب، ضمن معرفی قبیلههای مختلف ساکن در شهرها و آبادیها، کیفیت روابط اجتماعی و اخلاقی و حتی نوع غذا، پوشش و خانهسازی در شهرهای مختلف تشریح شدهاست. در مورد هر شهر، ذکری از افراد مشهور اهل آن شهر به میان آمده است و علاوه بر این به اقتضای موضوع، راجع به نوزده تن از شاعران آن روزگار ازجمله فردوسی، خیام، انوری، سنایی و ناصرخسرو اطلاعاتی ارایه شدهاست. این کتاب مشتمل بر سه مقدمه و هفت فصل است که در هر یک از فصول به یکی از اقلیمهای هفتگانه پرداخته شدهاست.
کفت که روز نوالش بهار احسانست به زرفشانی چون صرصرخزانی باد
و روی ان اللَّه تعالی اطّلع علی جهنم، فقال یا جهنم، فصرخت و اکل بعضها بعضا خوفا، حیث قال لها یا جهنم، ان یعذبها باشد منها، ثم قال لها اسکنی، فانت محرمة علی من قال لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ.
شهر فتح المبین که تا سال۱۳۹۰ به نام صَرخه رسمیت داشته در ۱۲ مرداد همان سال و با نامه رسمی معاون سیاسی وزیر کشور وقت، سید صولت مرتضوی به آقای حجازی استاندار وقت خوزستان، به شهر فتح المبین تغییر نام بدهد. شهروندان فتح المبین؛ اغلب از قبیله عربی صرخه هستند.
در سال ۱۳۰۶ ق برای درِ شمس العماره، که به خیابان ناصریه (ناصرخسرو) باز میشد، سردری باشکوه ساخته میشود.لازم است ذکر شود که سردری که در روبروی خیابان باب همایون (الماسیه) قرار داشت، سردرِ الماسیه نامیده میشد ولی بعد از ساختِ سردرِ شمس العماره، به آن نیز سردرِ الماس میگفتند و برای اینکه مشکلی پیش نیاید اولی درخیابان باب همایون را سردرِ الماسِ قدیم و دومی درخیابان ناصریه را سردرِ الماسِ جدید نامیدند.
نخستین شاعری که به نوع ادبی مناظره پرداخته، اسدی صاحب گرشاسبنامه و لغت فرس اسدی است. از او مناظرههایی به نامهای مناظره آسمان و زمین، مغ و مسلمان، نیزه و کمان، شب و روز، عرب و پارسی بهجا ماندهاست. همچنین در اشعار ناصرخسرو نیز مناظره به کار رفتهاست.
و گفتهاند که آب آن چاه تلخ بود، چون یوسف در چاه آرام گرفت آب آن خوش گشت و چاه تاریک روشن شد، و یوسف برهنه بود، امّا بر بازوی وی تعویذی بسته که یعقوب آن را از بیم چشم زخم بر وی بسته بود، و در آن تعویذ پیراهن ابراهیم خلیل بود، پیراهن از حریر بهشت که جبرئیل آورده بود از بهشت، آن روز که ابراهیم را برهنه در آتش نمرود میافکندند، و بعد از ابراهیم، اسحاق بمیراث برد از وی و بعد از اسحاق، یعقوب. آن ساعت که یوسف برهنه در چاه آمد، جبرئیل آن تعویذ بگشاد و پیراهن بیرون آورد و در یوسف پوشانید. و گفتهاند بهی از بهشت بیاورد و بوی داد تا بخورد. و گفتهاند که ربّ العزّه بوی فریشتهای فرستاد که او را ملک النّور گویند، که آن فریشته مونس ابراهیم بود در آتش نمرود، و مونس اسماعیل بود آن گه که هاجر بطلب آب رفت و او را تنها بگذاشت، و مونس یونس بود آن گه که از شکم ماهی بیرون آمد در عراء، این ملک النّور در چاه مونس یوسف بود. و گفتهاند یوسف در چاه دعا کرد گفت: یا صریخ المستصرخین، یا غوث المستغیثین، یا مفرّج کرب المکروبین، قد تری مکانی، و تعرف حالی، و لا یخفی علیک شیء من امری فریشتگان آسمان آواز وی بشنیدند همه بغلغل افتادند گفتند: الهنا و سیدنا انّا لنسمع بکاء و دعاء امّا البکاء فبکاء صبیّ، و اما الدّعاء فدعاء نبیّ، فاوحی اللَّه الیهم: ملائکتی هذا یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن خلیل ابراهیم. فاتّسع الجبّ له مدّ بصره و وکّل اللَّه به سبعین الف ملک یؤنّسونه و کان جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره فجعل اللَّه له الجبّ روضة خضراء و کانت تؤنّسه و کان اللَّه من وراء ذلک مطّلع علیه.
کرده آشوب سنان و آسیب تیغت روز جنگ لشکر خاقان اسیر و کشور قیصرخراب
در فارسی، پیشتَر بهجای اصطلاحات «بازیگر» یا «هنرپیشه»، واژههای «آکتور»، «آرتیست» یا «ارباب صنایع ظریفه» بهکار میرفت و واژه «هنرپیشه» معنی کلی هنرمند را داشت (نمونه از ناصرخسرو: هنرپیشه آن است کز فعل نیک، سر خویش را تاج، خود برنهد)، اما فرهنگستان زبان فارسی، «بازیگر» و «هنرپیشه» را برابر آکتور قرار داد.
بر اساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۰، جمعیت شهر فتحالمبینِ صرخه ۲۷۶۹ نفر (۵۹۴ خانوار) است.
و مستصرخ یا للمرة فانصروا و من یصرخ العصفور بین یدی صقر؟
ناصرخسرو ز سرّ آگاه بود نه چو تو او مرتد و گمراه بود
زین سبب برجست و دامن برفشاند دید ه گریانسوی قصرخویشراند
برای غرب کرخه، منطقهٔ صرخه با تصاویر رهبران قبیلهٔ صرخه در مضیفهای خود شناخته میشود. صرخه به عنوان یکی از شهرهای بخش فتح المبین مترادف با زبان اجتماعی این مردان قرار گرفتهاست.
صرخه در لغت به معنای فریادی با آهنگ خشم است و بنابر منابع معتبر تبارشناسی عرب، نام جد بزرگ قبیلهٔ صرخه معرفی شدهاست.