صدیع

معنی کلمه صدیع در لغت نامه دهخدا

صدیع. [ ص َ ] ( ع اِ ) شیر دوشیده سرد شده که پوست تنک مانند بر روی آن سرشیر بسته باشد. ( از منتهی الارب ). اللبن الحلیب وضعته فبرد فعلته الدوایه. ( قطر المحیط ). || بز کوهی جوان. || مرد میانه خلقت. || جامه که زیر زره پوشند. || نیمه از هر چیز شکافته بدو نیم. || گله شتر. || رمه گوسفند. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || بامداد. ( منتهی الارب ). روشنائی صبح.( مهذب الاسماء ). سپیده دم. ( دهار ). || پیوند نو در خانه ( ظَ : جامه ) کهنه. ( منتهی الارب ). رقعة جدید فی ثوب خلق. ( قطر المحیط ). || هر نیمه از جامه یا چیزی دیگر دو پاره شده. ( منتهی الارب ). کل نصف من ثوب او شی یُشق نصفین. ( قطر المحیط ).

معنی کلمه صدیع در فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - شیر دوشیدة سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد. ۲ - شکافته ، شکاف زده . ۳ - نیمه از هر چیز شکافته ، به دو نیم . ۴ - صبح .

معنی کلمه صدیع در فرهنگ عمید

صبح، بامداد.

معنی کلمه صدیع در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - شیر دوشیده سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد . ۲ - شکافته شکاف زده . ۳ - نیمه از هر چیز شکافته به دو نیم . ۴ - صبح .

معنی کلمه صدیع در ویکی واژه

شیر دوشیدة سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد.
شکافته، شکاف زده.
نیمه از هر چیز شکافته، به دو نیم.
صبح.

جملاتی از کاربرد کلمه صدیع

نشسته‌ای ز دل تنگ بر در تصدیع دمی‌که واشود این قفل عالمیست وسیع
تصدیع دادمت بکرم عفو کن زمن تا بر دعات ختم کنم بیت آخرین
تصدیع بیش ازین ندهد بنده شاه را آید سوی دعا و سخن مختصر کند
ما را به روز واقعه خاطر به آن خوش است کز خاک آستان تو تصدیع می بریم
می دهم تصدیع صائب چاره جویان را عبث از علاج درد من کی چاره می آید برون؟
این نامه مرسوله برش عرضه بدار از وجه کرم اینهمه تصدیع بکش
پس از مردن اگر بهر من آسایش گمان داری سرت گرد به تصدیع خمارم می‌توان کشتن
قانع به کوه درد ز سنگ ملامتیم تصدیع اهل شهر چو مجنون نمی دهیم
مرا ز نکبت ایّام بر سر آن آمد که شرح آن نبود جز زیادت تصدیع
به تخفیفش از آن کردیم تعجیل که تصدیع آورد ناگه بتطویل