معنی کلمه صدره در لغت نامه دهخدا
ای صورت بهشتی در صدره بهائی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدائی.فرخی.دی ز لشکرگه آمد آن دلبر
صدره سبز بازکرد از بر.فرخی.بنزد من آمد کمربسته روزی
یکی صدره پوشیده یکرنگ اخضر.ابوسراقه امین درودگر.گر سروصدره پوشد تو سرو باقبائی
ور ماه باده نوشد تو با رخ چو ماهی.عبدالواسع جبلی.صدره ها دیدمت ملمعنقش
جبه ها دیدمت مهلهل کار.مسعودسعد.چون صدره تو بافته از پنبه فناست
در دل طمع قبای بقا را چرا کنی.سنائی.بدامان شب پاره ای درفزاید
از آن صدره روز نقصان نماید.خاقانی.جوشن عقل داده اند ترا
صدره کام اگر ندوخته اند.خاقانی.دوش که صبح چاک زد صدره چرخ چنبری
خضر درآمد از درم صبح وش از منوری.خاقانی.بجای صدره خارا چو بطریق
پلاسی پوشم اندر سنگ خارا.خاقانی.صدره کندند و بی نقاب شدند
وز لطافت چو در در آب شدند.نظامی.سدره شده صدره پیراهنش
عرش گریبان زده در دامنش.نظامی.ساکن سرای سکوت شدم و صدره صابری درپوشیدم تا کار بغایت رسید. ( تذکرة الاولیاء ).
بگوش صخره ٔصما اگر فروخوانم
ز ذوق چاک زند کوه صدره خارا.کمال اسماعیل.پیراهن بی سعادتی در سرکش ، صدره جفا چاک زن. ( مجالس سعدی ).