معنی کلمه صدائی در لغت نامه دهخدا
صدائی. [ ص ُ ] ( اِخ ) حسین بن علی بن یزید. وی از وکیع و مردم عراق و از او محمدبن اسحاق سراج مکنی به ابوالعباس حدیث کند. ( الانساب سمعانی ص 350 برگ الف ).
صدائی. [ ص ُ ] ( اِخ ) زیادبن حرث. ابن ابی حاتم گوید: وی یمانی است و او را صحبت است. ( الانساب سمعانی ص 350 ورق الف ).
صدائی. [ ص ُ ] ( اِخ ) علی بن الحسین. وی کوفی الاصل است و از پدر خود روایت کند، از او احمدبن فضل بن خزیمه مکنی به ابوعلی و محمدبن عبداﷲ شافعی مکنی به ابوبکر حدیث دارد وی به سال 286 هَ. ق. درگذشت. ( الانساب سمعانی ص 350 ورق الف ).
صدائی. [ ص ُ ] ( اِخ ) علی بن یزید. وی از زکریابن ابی زایده و جماعتی از مردم کوفه و از او ابوالحسین بن علی بن یزیدحدیث کند. ابن حبان او را در زمره ثقات آورده گویداز مردم کوفه است. ( الانساب سمعانی ص 350 ورق الف ).
صدائی. [ ص ُ ] ( اِخ ) عمروبن صبیح. وی از شجعان نامبردار کوفه است و در وقعه طف حاضر بوده و گوید اصحاب حسین را مجروح کردم اما تنی از آنان را نکشتم مختار به سال 66 هَ. ق. وی را به طعن نیزه ها بکشت. ( الاعلام زرکلی ص 734 ).