صد شاخ

معنی کلمه صد شاخ در فرهنگ معین

(صَ ) (ص مر. ) پاره پاره .

معنی کلمه صد شاخ در فرهنگ فارسی

( صفت ) صد پاره پاره پاره .

جملاتی از کاربرد کلمه صد شاخ

هزار و دو صد شاخ بر وی دراز همه شاخ و برگش چو شکل گراز
بی ‌برگ طرب کرد مرا قامت پیری خم‌گشتن این نخل به صد شاخ تبر زد
صد شاخ خوش از غیب گل افشان بر تو بر شاخ رضا چه میزنی تو تیشه
مفسران گفتند: ابلیس بر صورت طبیبی بر سر راه نشست و بیماران را مداواة میکرد زن ایوب آمد و گفت: بیماری که فلان علّت دارد او را مداواة کنی؟ ابلیس گفت: او را مداواة کنم و شفا دهم بشرط آنکه چون او را شفا دهم او مرا گوید: انت شفیتنی تو مرا شفا دادی و از شما جز از این نخواهم. زن بیامد و آنچه از وی شنید با ایّوب گفت، ایوب دانست که آن شیطان است و او را از راه میبرد، گفت: و اللَّه لئن برئت لاضربنک مائة. و گفته‌اند: ابلیس زن را گفت که اگر ایوب قربانی کند بنام من او را در حال شفا دهم، زن ناقص العقل بود و ضعیف یقین، از تنگدلی گفت افزع الیه و اذبح له عناقا. ایّوب ازین سخن وی در خشم شد و سوگند یاد کرد که چون ازین بیماری برخیزم و شفا یابم ترا صد ضربت زنم. پس چون ایوب از بیماری به شد، خواست که سوگند راست کند، جبرئیل آمد و پیغام آورد از حقّ جلّ جلاله که آن زن ترا در ایام بلا خدمت نیکو کرد اکنون تخفیف وی را و تصدیق سوگند خود را دسته‌ای گیاه و ریحان که بعدد صد شاخ باشد یا قبضه‌ای ازین درخت گندم که خوشه بر سر دارد آن را بدست خویش گیر و او را بآن یک بار بزن تا سوگند تو تباه و دروغ نگردد و تخفیف وی حاصل آید. مجاهد گفت: این حکم ایوب را بود علی الخصوص و در شریعت ما منسوخ است.
ترک سودای سر زلف سیاهت نکنم گر به صد شاخ کنی همچو سر شانه مرا
چو روی آن شکر لب دید از کاخ روان شد شیر پستانش بصد شاخ
صد شاخ گل دمید و ورق کرد زرد و ریخت نخل قد تو فتنه عالم بود هنوز
دل به صد شاخ است در بستان صنوبر را چو من گوییا دلداده سرو قد دلجوی توست
باغ فردوسست آن یا طرفه جای دلکشست زانکه صد شاخ گل اندر هر شجر پنهان بود
صد شاخ گل تازه نشاندم به هوایت بازآ که یکی زان همه ننشست به جایت