معنی کلمه صخره در لغت نامه دهخدا
چو کوشم نهم بر سر سدره پای
چو خواهم کنم در دل صخره جای.نظامی.
صخرة. [ ص َ رَ ] ( اِ خ ) سنگی است در بیت المقدس و آن را صخره صَمّاء نیز گویند. ( غیاث اللغات ). سنگی است در بیت المقدس مانند حجرالاسود مکه ، مزار است و چون حجرین گویند مراد آن صخرة و حجرالاسود است. رجوع به فهرست سفرنامه ناصرخسرو و رجوع به نزهةالقلوب ج 3 ص 17 شود.
این پرده گرنه صخره کعبه است پس چرا
لب های عرشیان همه بوسه ستان اوست.خاقانی.آستان حضرتش را از شرف
صخره و محراب اقصی دیده ام.خاقانی.به بیت المقدس و اقصی و صخره
بتقدیسات انصار و شلیخا.خاقانی.
صخرة. [ ص َ رَ ] ( اِخ ) وی خواهر حصین عمری است که از فتاکان بود و با کمک اُخینس جهنی ، مردی بازرگان از مردم کنده را بکشتند و مال او را قسمت کردند، سپس اخینس حصین را بفریفت و او را بکشت. چون دیری بگذشت و از حصین خبری بازنیامد صخرة خبر وی از همسایگان خود مراح وجرم بپرسید و چون اخینس این بشنید گفت :
... کصخرة اذ تسائل فی مراح
و فی جرم و علمهما ظنون
تسائل عن حصین کل رکب
و عند جهینة الخبرالیقین.( عیون الانباء ج 1 ص 182 ).
صخرة. [ ص َ رَ ] ( اِخ )از اقالیم اکشونیه است به اندلس. ( معجم البلدان ).