معنی کلمه صحو در لغت نامه دهخدا
موج خاکی فهم و وهم و فکر ماست
موج آبی صحو و سکر است و فناست.مولوی.جمله ذرات در وی محو شد
عالم از وی مست گشت و صحو شد.مولوی.ای تو نارسته از این فانی رباط
تو چه دانی صحو و سکر و انبساط.مولوی.باز آن جان چون بحق او محو شد
بازماند از سکر و سوی صحو شد.مولوی. || ترک دادن نادانی جوانی و کودکی و باطل را. || رفتن سردی. ( منتهی الارب ). || رفتن ابر یا پریشان شدن آن. ( منتهی الارب ). بشدن میغ. ( تاج المصادر بیهقی ).
- یوم ٌ صحو ؛ روز بی میغ. ( مهذب الاسماء ).
|| پدید آمدن طریق. ( مصادر زوزنی ).