صحبت داشتن. [ ص ُ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) مجالس بودن. هم نشین بودن : با بدان صحبت مدار و بصحبت نیکان نیز قناعت مکن. ( ابوسعید ابوالخیر ). امیر بغداد که با امیر ماضی صحبت داشت و مکاتبت و مراسلت نمود از امیر ازین حدیث بیازرد. ( تاریخ بیهقی ص 438 ). جز که با درخورد خود صحبت ندارند از بنه بر همین قانون که در عالم همی ارکان کنند.ناصرخسرو.خردمند با اهل دنیا برغبت نه صحبت نه کارو نه یاوار دارد.ناصرخسرو.نقلست که هر که با او صحبت خواستی داشت شرط کردی ، گفتی اول من خدمت کنم. ( تذکرة الاولیاء ). من و دوستی چون دو مغز در پوستی صحبت داشتیم ناگاه اتفاق غیبت افتاد. ( گلستان ). صبر چون پروانه باید کردنت در داغ عشق ای که صحبت با کسی داری نه در مقدار خویش.سعدی.اگر کنج خلوت گزیند کسی که پروای صحبت ندارد بسی.سعدی.نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار خودپسندی جان من برهان نادانی بود.حافظ.
معنی کلمه صحبت داشتن در فرهنگ معین
( ~ . تَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - همنشینی کردن . ۲ - گفتگو کردن .
معنی کلمه صحبت داشتن در فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - همنشینی کردن مجالس بودن . ۲ - گفتگو کردن .
معنی کلمه صحبت داشتن در ویکی واژه
همنشینی کردن. گفتگو کردن.
جملاتی از کاربرد کلمه صحبت داشتن
اى موش! در میان علماء جماعتى باشند که به محض اینکه حدیثى و آیتى دانستند در بازار و مدرسه و مسجد و هر جا که با مردم میرسند بحث کج میکنند و حرفهاى باطل میگویند، اما در میان مردم دانا این طریق پسندیده و مقبول نمیباشد بلکه اهل سلسله چون به جنس خود میرسند کمال مهربانى کنند، خصوصاً طلاب علم بعد از آنکه دیگرى داخل در صحبت داشتن شد، تفتیش این معنى میکنند که کدام کتاب خواندهاى؟ و یا کدام باب خواندهاى، آنگاه اگر خواهند که آزمودن درک و قابلیت او کنند از آن کتاب از وى میپرسند.
خیمه بیرون زن ز هستی، تا توانی چون حباب در ته یک پیرهن با بحر صحبت داشتن
میل دل با چشم او از غایت دیوانگی ست عین بی عقلی ست صحبت داشتن با ترک مست
ما گدایان قدر این نعمت نمیدانستهایم پادشاهی بوده صحبت داشتن تنها به یار
با خیال یار صحبت داشتن خوش دولتی است میبرم غیرت بر آن عاشق که تنها میشود
و گفت: تصوف صفاء اسرار است و عمل کردن بدانچه رضاء جبار است و صحبت داشتن با خلق بیاختیار.
پاس صحبت داشتن آسایش از من برده بود قانع از همصحبتان صائب به تنهایی شدم
پاس صحبت داشتن آسایش از من برده بود زیر دامان خموشی رفتم آسودم چو شمع
و گفت: خداوند تعالی دلها را موضع ذکر آفرید چون بانفس صحبت داشتند موضع شهوت شدند و باک ندارند و شهوت ازدل بیرون نرود مگر از خوفی بیقرار کننده یا شوقی بیآرام کننده.
اگر گوید که خبر است از رسول صلی علیه و آله که گفت: انما اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم همیگوید یاران من چون ستارگانند بهر کدام از ایشان که راه جویند راه یابند او را بپرسم که یاران کدامند تا گوید آنکسانند که او را دیدند و با او صحبت داشتند، پس او را گویم آنکسان که تو میگوئی با یکدیگر مخالف بودند یا موافق، نتواند گفتن که موافق بودند از بهر آنکه میان ایشان جنگ و کشتن بود، چون ایشان مر یکدیگر را مخالف بودند و مر یکدیگر را بکشتند چگونه روا باشد که متابع کشنده بر راه راست باشد و متابع کشته همچنان، و این محال باشد پس این خون بر یکسو حلال باشد و بر دیگر سو حرام، و آنکس که متابع کشنده عثمان بود خون عثمان بسوی او حلال بود و سوی متابع عثمان حرام، و خون حسین ابن علی علیه السلام سوی یزید ابن معاویه علیه اللعنه حلال بود و سوی علی ابن ابیطالب علیه السلام و فرزندانش حرام .پس گویم چگونه روا باشد که رسول مصطفی صلی علیه و آله بفرمود راه جستن از گروهی کز ایشان یکتن چیزیرا حرام گوید و دیگر هم از ایشان همان چیز را حلال گوید مگر گوید که خدای ندانست که حال ایشان پس از رسول چگونه خواهد بودن تا مر رسول را بفرمود که خلق او را بدیشان سپرد تا اندر شک و خلاف هلاک شوند، و مرین خبر را از دو حال چاره نیست یا این خبر از رسول نیست و یا آن گروه که او گفته است این گروه نیستند که خلاف کردند.