صحب

معنی کلمه صحب در لغت نامه دهخدا

صحب. [ ص َ ] ( ع اِ ) ج ِ صاحب. ( منتهی الارب ). اسم جمع صاحب. ( غیاث اللغات ). || ( مص ) بازکردن پوست مذبوح را و پاکیزه ساختن. ( منتهی الارب ).
صحب. [ ص َ ] ( اِخ ) ابن سعد. پدر قبیله ای است و از آن قبیله است اشعث صحبی شاعر. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه صحب در فرهنگ فارسی

۱ - معاشر همصحبت همنشین یار جمع اصحاب صحاب غ صحابه صحبان صحب . ۲ - همراه همسفر . ۳ - خداوند چیزی مالک : صاحب ملک صاحب خانه . ۴ - وزیر خواجه . ۵ - عنوانی که در ممالک اطراف ایران به انگلیسیان معنون و سپس بخارجیان داده اند . توضیح این کلمه با بسیاری از کلمات دیگر ترکیب اضافی شود و غالبا به فک اضافه آید . یا صاحب احداث . رئیس نظمیه رئیس شهربانی . یا صاحب جزیره . ( اسماعلیان ) رئیس دعوت اسماعلیه در هر جزیره . یا صاحب جوزا . عطارد ( زیرا برج جوزا خانه اوست ) .
ابن سعد پدر قبیله ایست و از آن قبیله است اشغث صحبی شاعر

معنی کلمه صحب در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۹۷(بار)
رفاقت. ملازمت. صاحب یعنی رفیق ملازم. راغب گوید آن در عرف زیاد باشد. ، . مراد از صاحبه زن است و منظور از صاحب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم است . بتها به خویشتن یاری نتوانند و از طرف ما هم یاری کرده نمی‏شوند. اصحاب: جمع صاحب است به معنی رفیقان ملازم ، . این کلمه 77 بار در قرآن مجید آمده، یکبار نیز به کار رفته و بیشتر به جنّت و نار و جحیم اضافه شده است و گاهی آمده: اصحاب البست، اصحاب مدین، اصحاب کهف، اصحاب الیمین، اصحاب القبور، اصحاب الفیل و غیره.

معنی کلمه صحب در ویکی واژه

صحب (جمع صحب‌ها)
#

جملاتی از کاربرد کلمه صحب

بی‌ وصل تو دل در برم آرام نگیرد بی‌ صحبت تو کار من اندام نگیرد
خواجو نکشد میل دلت سوی صنوبر گر دست دهد صحبت آن سرو روانت
آن غم دیگر که ما را همدم است جان ما از صحبت او بی غم است
نشین به صحبت پیران و تازه رو بر خیز که آفتاب ز بزم فلک جوان برخاست
پاک یزدان فطرت پاکش ز پاکی آفرید تا تمام عمر میل صحبت پاکان کند
از جا نبرد صحبت اهل هوس مرا آتش نیم که تیز کند خار و خس مرا
می‌کند دل آرزوی صحبت فیّاض، از آن کز دم او پی به اعجاز مسیحا برده است
افلاطون دربارهٔ این اصل به گونه‌ای صحبت می‌کند که گویی این اصل، اصلی بدیهی، قطعی و مطلق است. وی می‌گوید: «لازم است هر چیزی که رخ می‌دهد به واسطه علتی رخ دهد، زیرا چگونه می‌تواند بدون آن رخ بدهد؟» یا مثلاً ارسطو دربارهٔ این اصل می‌نویسد: «ما فکر می‌کنیم هر چیزی را زمانی به‌طور کامل می‌فهمیم که علتی را که آن چیز به موجب‌اش وجود دارد بشناسیم؛ یعنی بدانیم که این علت آن چیز است و هرگز هم نمی‌توانسته طور دیگری باشد.»