معنی کلمه صبر کردن در لغت نامه دهخدا
گویند صبر کن که ترا صبر بر دهد
آری دهد ولیک بعمر دگر دهد.دقیقی.دو سالی دگر صبر کن ای پسر
پس آنگه برو سوی آن بدگهر.فردوسی.و خدا را از جهت خود بس دانست و صبر کرد و راضی شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310 ). و چندان کشته شد از دو روی و سواران را جولان دشوار شد و هر دو لشکر بدان بلا صبر کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352 ). همه کس در محنت صبر کند اما در عافیت صبر نکند مگر صدیقی. ( کیمیای سعادت ). نیابی آنچه خواهی تا صبرنکنی بر آنچه نخواهی. ( کیمیای سعادت ).
اگر چه بیدلان را صبر کردن
بسی مشکل تر است از صبر خوردن.( ویس و رامین ).پس اگر روزی چند صبر بباید کرد... عاقل از آن چگونه سر باز زند. ( کلیله و دمنه ).
گویند صبر کن که شود خون ز صبر مشک
آری شود ولیک بعمر دگر شود.جمال الدین عبدالرزاق.اگر چه دمبدم تیمار میخورد
به یاد روی خسرو صبر میکرد.نظامی.نه روی برد بهیچ کوئی
نه صبرکند بهیچ روئی.نظامی.گر صبر کنی به صبر بی شک
دولت بتو آید اندک اندک.نظامی.سخن را از در دیگر بسی کرد
نوازش مینمود و صبر میکرد.نظامی.گر سخن خواهی که گوئی چون شکر
صبر کن از حرص و این حلوا مخور.مولوی.گفت صبری کن بر این رنج و حرض
صابران را فضل حق باشد عوض.مولوی.یاری بدست کن که به امید راحتش
واجب بود که صبر کنی بر جراحتش.سعدی.بسختی بنه گفتش ای خواجه دل
کس از صبر کردن نگردد خجل.بوستان.چه خوش است در فراقت همه عمر صبر کردن
که مگر گشاده گردد در دولت وصالی.سعدی.این جور که میبریم تا کی ؟
این صبر که میکنیم تا چند؟سعدی.رضای دوست بدست آر و صبر کن سعدی
که دوستی نبود گر کنی نفیر از دوست.سعدی.سعدی چو صبر ازوت میسر نمی شود
اولی تر آنکه صبر کنی بر گزند او.سعدی.ای که قصدهلاک من داری
صبر کن تا ببینمت نظری.سعدی.