صباغی

معنی کلمه صباغی در لغت نامه دهخدا

صباغی. [ ص َب ْ با ] ( حامص ) رنگرزی.

معنی کلمه صباغی در فرهنگ معین

(صَ بّ ) [ ع - فا. ] (حامص . ) رنگرزی .

معنی کلمه صباغی در فرهنگ فارسی

رنگرزی صباغت .

معنی کلمه صباغی در ویکی واژه

رنگرزی.

جملاتی از کاربرد کلمه صباغی

بال بگشای که از گلشن روم آمده‌اند فوجی از صعوه به صباغی چنگال عقاب
پس آن خاکساران و مدبران بر انکار و جحود نبوّت قناعت نکردند تا در منازل کفر قدم برتر نهادند و در الهیّت و وحدانیّت بطعن سخن گفتند که: «أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ‌ءٌ عُجابٌ» شگفت داشتند که حدیث وحدانیّت شنیدند، گفتند: ما را سیصد و شصت بت است و کار این یک شهر مکه راست داشتن می‌نتوانند یک خدای که محمد میگوید کار همه عالم چگونه راست دارد؟! ربّ العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» او آن خداوندست که در مخلوقات شب تاریک آفرید و روز روشن، آفتاب تا بنده و ماه درخشنده. شب یکی است و تاریکی وی بهمه عالم بسنده، روز یکی و روشنایی وی بهمه عالم بسنده، آفتاب یکی و طبّاخی وی همه عالم را بسنده، ماه یکی و صباغی وی همه عالم را بسنده چه، عجب باشد اگر خالق یکی بود و قدرت وی بهمه عالم رسیده و همه عالم را بسنده، یک قادر به از هزار عاجز «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» بتهای پراکنده به یا خدای یکتای قهّار قهر کننده؟ و ازین عجب‌تر که در نهاد آدمی دل آفرید و آن را سلطان تن گردانید تا چشم آنجا نگرد که دل خواهد، زبان آن گوید که دل خواهد، پای آنجا رود که دل خواهد، دست آن گیرد که دل خواهد، دل یکی و تأثیر وی بهمه اندامها رسیده، همچنین پادشاه آفریدگار یکی و قدرت او بهمه اهل مملکت رسیده.
گفت ما زاغیم همچون زاغ نه مست صباغیم مست باغ نه
نه صباغی، اما درین سبز گلشن؛ که طاقش گه ازرق بود گاه اربد
اگرنه صنع صباغی به من آموخت عشق تو چرا مشکم همی‌ کافور گشت و لاله‌ام جادی