معنی کلمه صالح در لغت نامه دهخدا
خلف صالح امین صالح
که سلف رابه ذات اوست فخار. خاقانی.یکی از جمله صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ. ( گلستان ). اما بنده امیدوار است که در خدمت صالحان تربیت پذیرد. ( گلستان ). و دیگران هم به برکات شما مستفید گردند و به صالح اعمال شما اقتدا کنند. ( گلستان ).
الهی عاقبت محمود گردان
به حق صالحان و نیک مردان. سعدی.صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.حافظ.|| در اصطلاح علم درایت ، افاده مدح معتدبه کند و دور نیست که مفید وثاقت هم باشد. در کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ( حدیث ) صالح نزد محدثان حدیثی را نامند که در رتبت دون رتبه حسن باشد. ابوداود در کتاب «سنن » گوید: هر حدیث که در آن وهنی سخت بود بیان کردم و آن حدیث که در آن چیزی نیاوردم صالح است ، برخی صالح تر از برخی دیگر. و حافظ ابن حجر آرد: لفظ صالح در کلام وی اعم است از آنکه بخاطر احتجاج باشد یا ارتقاء وهر حدیث که به درجه «صحت » و سپس به درجه «حسن » رسد بمعنی اول است و جز این دو قسم بمعنی دوم و آنچه بدین درجه نرسد در آن وهنی شدید است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به صالح الحدیث شود. || عمل صالح ؛ کار نیک. || بسیار. ( اقرب الموارد ).
صالح. [ ل ِ ] ( اِخ ) محلتی بوده است به بغداد. رجوع به صالحیة شود.
صالح.[ ل ِ ] ( اِخ ) ( حضرت... ) رجوع به صالح پیغمبر شود.
صالح. [ ل ِ ] ( اِخ ) ( الملک الَ... ) وی سومین پادشاه از اتابکان موصل و فرزند نورالدین محمود و نوه عمادالدین زنگی مؤسس حکومت اتابکان موصل است. بسال 569 هَ. ق. در دمشق جانشین پدر گردید و پس از مدّتی دمشق و حماة و حمص به تصرف صلاح الدین ایوبی درآمد و جزحلب در دست صالح نماند. وی 7 سال دیگر در آنجا حکمرانی کرد و بسال 577 هَ. ق. درگذشت. ( قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 145 شود.